محل تبلیغات شما



 

                      یاد  ایل  در آن  بهار  و  سال   نو

                     کوچ " وارگه  تهنیده " تا وارگه نو            

در این نوروز و کوهساران سبز و چشمه های جاری زاکرس ، در این جاوارگه های سرد و بی دود و " دُرُنگ " ایل ، و مال راه های بی کوچ و هیاهو، راه بی سم کوب و  بی گرد " سِمات " چارپایان ، ساکت و بی بانگ چوپانی که  بی طاقت سگ خود را بنام " گله پا " های های . ز جایی دور و نامعلوم صدا می کرد . در این کوهپایه هایی که بجز از سنگ قبر و شیر سنگی هیچ نشانی نیست ، میان این همه دار و بلوطی که طنین  " دی بلالی " نیست ، گلوی چشمه هایی که دگر جنگ و جرینگ چند پیاله ، بازی آن دختران مال نسیت ؛ در این ویرانه های آسیاب هایی که دیرگاهی ست دگر سنگی نمی چرخد ؛ بیا با عید و سال نو ، به رسم عید و عیدانه بیافشانیم گل لاله و باوینه به روی خاک مردان و ن خوب ایلی که بنام بختیاری بود . بیا ای وارثین رفته از این آب و این خاک ! بیا یادی کنیم از خفتگان زیر این خاک.

  به یاد آن نیاکانی که وارگه تا به وارگه با طلوع " زِله " و هی هی و گاله ، بار و وار کوچ ایلی را به پای خسته در گیوه ، همه سال، نسل به نسل کول و کنار کردند . 

   به یاد زله ی صبح و خروسخوان سبق با نیزه های سرخ همراهش ، پگاه  دست به بار کوچ مال آنگاه  که با  " هی هی وری مال بار کرد! " ، خواب شیرین در دو چشم پر زخواب کودکان مال ، خراب می شد.  

   یاد آن" تیله زن "  " تحده " به کولی که به یکدست پشم و پره ، در بغل یک " بره دانه "،  پا به پای ایل خود منزل به منزل هی سفر می کرد و در " بار وندن "  "مال" ،  مشک دوغ را بر " ملار" آویز می کرد همصدا با چُغ چُغ آن مشک دوغ  می خواند : " چُغول دوغ ، یک من کره دو من دو. " وز دل آن مشک دوغ  " تیله " کره با " پَنگه " هایش صید می کرد . 

  به یاد آبگداری و نهیب هی هی " بزگَل " ، و بی باکی مردان و نی که به آب رود بازفت می زدند چالاک و شادانه ، و ذوق کودک " تَلمیت " سواری که گهی با " سَرسُم " قاطر ز تلمیتش جدا می شد.

   به یاد آن نسیم و وزوز جاری که با افشاندن  سرشاخ " کِلخُنگ " ها مشام کوهساران را ز بوی خود خبر می کرد . به یاد چشمه های پاک و بوی پونه زارانش ،  به یاد عطر و بوی بوته های سبز و سرمست کرفسی که سر اندرلای برف تا " مالکنون " مندیر مال می ماند .

   به یاد چِرچِر آن " فینجه های " تَش بلازی " ، داد و قال کودکان در آن " چُمَت " بازی ، در آن شوگار شه و سورمه ریز بی طلوع ماه ، که آستاره کفاف روشنایی در میان مال  نمی کرد ، بی نفس " آلور" و" سگپاس " ، خوف خاموش دمی که مال خفته ، ناله ای حتی نبود از تحده ی طفلی گرسنه ، از سه بهر شب دو بهرش پر زبیم رفته .

   آن دمی که خوف گرگ و غارت و " تریده " ، خواب ز چشم مرد مال هر دم پریده ؛ در میان خواب و بیداری دمادم " شیت و شات "ی می کشیده . دور مال می گشت دمادم  ، با هیا هوی نهیب خود سگان مال را  " هی شیر " می کرد .

به یاد رف- رف باران سر چادر سیاه مال و آن نم ریزه آبی که ز روزن های چادر بی صدا بر صورت چادرنشینان می نشست چون خوش نسیم دلنشینی زیر چادر پای چاله  آتش سرخ بلوطی ، کُماچی به سر چاله ، بهره ی بانوی خانه می آشوب ترشی تفتاله . ناگهان رف رف باران به " لف آب " شد سر چادر، آب به شُر شُر ، باد به هف هف ، تش و برق توپید به وارگه ، دستک چادر ور زوزه ی باد آمد به  شِپ شِپ ، لَت به لَت چادر سیاه آمد به تِب تِب ، یک سگ تر و تِلی  لیک لیک کنان با چشم پر از التماس در زیر دستک پای مشک خیز نشست رو به تلیت و نان و سفره ، چشم به دست پر تلیت سر می تکاند هر دم به سویی . بوی نان بود و نم آب و کِر و دودی ز چاله ،  یاد آن مهر میان اهل چادر. 

به یاد پان سنگ نورد در قله های زرده و تاراز که با شلیک تیر غیب به کامهای طمع رفتند و با شاخ و سر آنها ، نشانی از هنر! بر سردر دروازه ها بستند .

  به یاد عشق چوپانی که با " پورستن " گله ، نثار کوه  پر " عُلگ " و علفزاری ، ز " هفت بند" ش طنین ناله ای با زنگ نای گوسفندان همنوا می شد ، دل از غم می غنود آن دم در آن آرامش سر در چرای گوسفندانش ، همان چوپان هوشیاری که یک یک گله را با رنگ  و نام در یک نگاه " بینَد " و یا از هم سوا می کرد. 

   به یاد برزگرهایی که با آواز خود دل را قوی کردند و داس " آوار" دادند در" بُر" گندم و بافه بافه می چیدند و پشته پشته میبردند به خرمنگاه آبادی ، همان برزگرانی که همه  شب خوابشان در حسرت بوی "چَویل " و چشمه سار سرد ییلاق بود .به یاد مردمانی که نهادند رسم " هیاری " ، هیارانی که یاری می نمودند هر " قرائی " که به  پای " مات " خود ، " ماتی " و تهنیده نفس می شد و در " بُراشکنون " و بُرش پایانی داس و درو ، بُر می شکست بر بخت و کار کشتزار او .

به یاد آن نی که صدای زنگ کرکیت و دف " تَمدارشان " در مال می پیچید و نقش پازن و بالنده بر تمدار " خِرسک "  می زدند با  پود رنگارنگ .

به یاد دختر لچک ریالی با " شُِرِ مینا " و دستمالا  که کِل می زد همآوا با صدای ساز" میشکالی " که هُف کرده  به کرنا ، با مُقُومی از سواربازی ، و با این کل و گاله  و " دُوالالی " ،" بَهیگ " را تا  به  " دُورخونه " کمک می کرد . به هر صبح و پسین و دیرمجالی مشک و مشکُو را پر از آب زلال چشمه با " بند وَریس " بر کول می کرد ، " بی نگفت " و با نجابت مال را سیراب میکرد.

 

بیاد میرشکالی که دَمَش دائم صدای ساز کرنا بود ، و بی هیچ ادعایی نسل بر نسل ، حافظ غم ناله ها و نغمه های شادی آن ایل هی بود .

بیاد تک سواران کله شه جامه راه راهی ، به راهی پر ز دود تیر و باروت و صدای ناله ی برنو پس یال حنایی رنگ اسبانی که شیهه می زدند در کارزار فتح تهران و نجات جان مشروطه ، به دوشادوش یارانی دگر چون ترک و گیلانی.

  بدینگونه در این تَلواسه های تلخ و شیرین بساط زندگانی در چنین ایلی ، تلاش جان بی نامان این ایل بود که فرهنگ و تمدن آفرید اما به کام و نام آنان رفت که تاریخ را به نام خویش سیاه کردند. بجز این کارزار زندگی ساز و گهی جنگی برای حفظ آن میراث ، دگر از هر تفنگ و خان و اسبی ، جز رواج جنگ و ویرانی من هیچ نقشی نمی بینم .

من از آنان که روح زایش آن زندگانی را به کوچ ایل نمی بینند ، و تاریخ را ستایشگونه جولانگاه آن جنگ و ستیز خوانند ، من از کم لطفی این جنگ نویسان سخت دلگیر و هراس از آن " ره افسانه " ای دارم .

          مثال ایل و کوچ و وارگه ی نو –  ببندیم بار خویش هر روز از نو

          -------------------------------------------------------------

 و اما در این نوروز بی مال و ایل ، این یادنامه ، سوگنامه ای برای اشک و اندوه  وارثان ایل نبوده ، بلکه حقیقتی ست از خلوص جان و سختی عزم نیاکانی که امروز برای زندگی پسا ایل، سرمشقی گرانقدر است ؛ و انگشت نشانه ای ست به سرچشمه های انسانی و اصیلی که فرهنگ و هنر و اقتصاد و خلاصه بن مایه ی زندگی را با جوشش دل و کوشش جان آفریدند اما در جعلی تاریخی ، از نام و نشانشان نشانی نیست و بر گرده این بن مایه ی حیات بختیاری ، گرد و غبار جنگهای ایلی چنان سایه سنگینی افکند که تاریخ و فرهنگ بختیاری را از جنس جنگ پنداشته و نوشته اند ! و باز در این منظومه ی وصف حال نیاکانمان ، گفتاری ساز شده تا واژگان و گویش اصیل مان دوباره با پاره ی دیگر تن خود ( زبان فارسی ) وصل و هم آغوش با میراث خود شود . بادا که از این عزم و رزم تاریخ ایل و از جانمایه ی زبان و فرهنگ آن ، توشه رهی از دانش و خودآگاهی برگیریم برای راه در پیشمان که سخت تر از راههای پر " آستون " ایل است.

کسب خود آگاهی قومی :  

   این راه بدون چراغ دانش امروز بشر رفتنی نیست ؛ چرا که زمان ، زمانه ی علم و دانش است . اولین منزل که باید به کمک دانش روز به آن رسید ، خود آگاهی و خود شناسی ست که خود نیز دانشی درونی ست . یعنی که با علم تاریخ شناسی و فرهنگ شناسی امروز، باید تاریخ و فرهنگ گذشته و حال خود را با تمام خوب و بد آن بشناسیم و نقد کنیم و نه اینکه دائما مدح کنیم . ما وارثان آن ایل تنها به آگاهی از چگونگی رخداد ها ی تاریخ و فرهنگ و زبانمان ، و عکسبرداری از آنها نیاز نداریم ؛ بلکه به خود آگاهی و چرایی و بد زدایی این میراث و سازگاری و کاربرد هوشمندانه ی آن با زیست بوم امروزی خود بسی بیشتر نیاز داریم . و این خود آگاهی تاریخی و فرهنگی در کنار دیگر دانش بشری  ، چراغ راه امروز نسل کنونی بختیاری خواهد بود.

  برای این کار باید نور این دانش را در تاریکی های پرابهام و دستکاری شده ی تاریخ و فرهنگ گذشته ی خود بیفکنیم و آنرا آنگونه که بود بشناسیم و بشناسانیم سپس با این خودآگاهی ، به حال و آینده ی خویش نظر کنیم . تا اگر در گذشته به باختمان داده اند ، حال و آینده را درغفلت خویش نبازیم .

   نوری در  گذشته ی مان :

-  ستم بر توده ی ایل : آنچه تا کنون در صفحات تاریخ و فرهنگ بختیاری از آن سخنی گفته نشده و در زیر همان گرد و غبار جنگهای ایلی پنهان ماده است ،ماجرای حیات و ممات واقعی نیاکان ماست که از بام تا شام در جدالی خالصانه با طبیعت برای آفریدن و بهتر زیستن بی امان کوشیدند . و این فراموشی و کم ارجی و حذف تاریخی ، خود ستم دیگری ست بر این کوشندگان اصیل . اما در مقابل این مردمان سخت کوش، تنها بی رحمی های طبیعت نبود که چنگ در جانشان انداخته بود ، بلکه جماعتی هم در کار برتر زیستن  برآمده و به موانع اجتماعی این جدال تبدیل شدند. این جماعت نه تنها در کار آفریدن شریک نبودند بلکه همه گاه به تاراج آفریده ها شوریدند . هر بار به بهانه ی حفظ امنیت ، بساط از کف این مردمان زحمتکش ربودند و در رقابتی با زیاده خواهانی چون خود، بر سر تصاحب دسترنج ایل ، آتشها بپا کردند و آن شد که تاریخ تلخ ایل بختیاری بخود دید . البته باید پذیرفت که برای حفظ امنیت آن دوران ، وجود امنیه هایی ( با هر نام و لقب و دستگاهی )اجتناب ناپذیر و حیاتی بوده ، اما نکته ی مهم اینجاست که  امنیه ها و حاکمانی که قرار بود امنیت ایجاد کنند خود عامل ناامنی گشته و خود را فراتراز یک صنف اجتماعی بالا کشیدند و به قدرت مطلق و صاحبان اصلی جان و مال ایل تبدیل شدند . برای حفظ و گسترش آن جایگاه زورمدارانه ، به ایجاد جنگ و ناامنی و باج گیری در ایل و خارج از ایل  متوسل شدند. و از طرف دیگر کوچکترین اقدامات زیر ساختی برای ترقی ایل ، که از وظایف یک حاکم در آنزمان بود، از جمله سواد آموزی و راه و پل سازی ( حداقل برای مالرو) ، بازار، ساماندهی کشاورزی و . به عمل نیاوردند و چنین دانش و تعهدی هم در وجودشان نبود . البته ایجاد نا امنی و اخاذی به بهانه ی ایجاد امنیت ، یک مصیبت عمومی در تاریخ بشریت بوده وهست . همچنانکه تاریخ گذشته ی بشر با چنین ظلم و عقب رفتی شروع شد و تا امروز ادامه دارد . فقر و جنگ و کشتار و تبعیض حاکم برجهان امروز شاهدی بر تداوم چنین ظلم و مناسباتی زورمدارانه است . جالب اینکه این اعمال غیر انسانی را با هزار ترفند و تئوری سنتی و مدرن توجیه کرده و می کنند و تاریخ را نیز با اینگونه توجیهات و تحریفات نوشته اند و می نویسند . با مطالعه ی تاریخ ایل بختیاری نیز می بینیم که جدالی اینگونه تلخ و عواقب آن بود که زیر پای ما همچنان سست ماند و نه تنها سکوی پرش و بستر تحول در زیست بوم خویش ، برای خود نساختیم بلکه محل ست خویش را ترک و همچون عنصری ناهمجنس وصله ی تن شهرها شدیم و یا مثل نهالی از خاک خود جاکن شدیم .  پروسه ی تعلق و همجنس شدن ما جامعه جدید شهری موانع زیادی در پیش دارد که  پایه ی بحران هویتی امروز نسل ما گردیده است.  

  - جایگاه واقعی توده ی ایل : نکته ی دیگر که در روشن کردن تاریخ گذشته ی ایلمان باید گفت ، این است که  اصولا در عالم ارزشگذاری اعمال اجتماعی انسان ، باید خلاقیت ها و آفریده های معنوی و مادی را که سر منشا حیات آدمی ست  در مقایسه با خدمات امنیتی و نگهبانی از ایل ، اگر با ارزش تر و ایده آل تر نبینیم  حداقل کمتر نبینیم . ( حتی اگر امنیتی بر قرار می کردند ) اصل فرآیند زندگی و تولید مادی و فرهنگی و هنری ایل همچنان که گفتم ، از ذهن و زبان و زجر جان و با دستان همین توده ی بی نام ایل ، تحقق و تراوش یافته است و این انسانهای خلاق و آفریننده را باید ولی نعمت و صاحبان اصالتهای اجتماعی ، فرهنگی و تاریخی ایل بختیاری بدانیم . بر خلاف تاریخنویسی صوری و سفارشی تاکنونی ،  مدعیان صاحب ایل نه تنها منشا این خلاقیتها و نعمات نبودند بلکه مصرف کنندگان و بر باد دهندگان این خیرات بودند . و حتی تاریخ و عرصه ی فکر و قلم و هنر و قضاوت را نیز بخشاً به نفع خود مصادره کردند و امروز اصلاح کردن این عرصه ها ، از چنین این وارونگی ، کار آسانی نیست و جدالها در پیش است .

  اکنون در صورت توجه به چنین دانش و خودآگاهی ست که تاریخ گذشته ی ما برایمان واقعی و پند آموز خواهد شد و گر نه محکوم به تکرار بی مهار است . تاریخی که اراده انسان بر آن مهار خیر و انتخاب نزند ، آنکه بر آن مهار داشت رهایش نمی کند.

از حال مان :

 - چالش نسل کنونی بختیاری: بعد از این شرح و نقد تاریخ و فرهنگ گذشته مان ، شرح و نقد زمان حال ما نیز  قابل بحث است . ابتدا باید بپذیریم ما نوادگان آن ایلی هستیم که دیگر ایل نیست . ما در تاریخ و نظام اجتماعی و فرهنگی دیگری بنام مدرنیسم بسر می بریم . این پیشرفت حاصل ابتکار هیچ قوم و ملت خاصی نیست که از آن بهراسیم . این پیشرفت ، بنا به شواهد تاریخی حاصل تبادل و تعامل فکری و علمی نوع بشر و از جمله خود ما است . ما امروز به این تغییرات نیاز داریم و بیش از این نیاز داریم . آنچه مهم است نحوه ی تغییر و پذیرش آن است . بنا به طبیعت مدرنیسم ، دسته بندی های قومی و منطقه ای و فرهنگی شکسته می شود و هر قوم و طایفه ای با  مشارکت دادن خود و داشته های فرهنگی و تاریخی اش پا به این عرصه ی جمعی می گذارد و در عملی مدنی و مدرن ، ساخت و ساز جامعه ی امروزی شکل می گیرد. این فرآیند اجتماعی به معنی فرایند شکل گیری هویت دیگری بنام هویت ملی و مدنی نیز می باشد ، ضمن اینکه هویت قومی نیز در محدوده خصوصی خود و بدون تعارض با هویت جدید در پاسخگوی بخشی از نیاز های عاطفی بجا می ماند. حال اگر نسل کنونی بختیاری خود را با چنین تغییرات چند هویتی بحق تاریخی ، سازگار و شریک نسازد( اختلال انطباقی ) در این صورت از گذشته رانده و از حال مانده به برزخ بحران هویت گرفتار خواهد آمد. متاسفانه آثار چنین بحرانی در نسل امروز بختیاری دراشکال متفاوت رفتاری ،به چشم می خورد و مانع پیشرفت مناطق بختیاری نشین گشته است . برای روشن کردن چنین بحرانی باید به دو دلیل اشاره کرد :

1- تمایلات درونی ناشی از عدم انطباق با جامعه ی امروز و تمایل نوستالوژیک به گذشته : به سر آمدن نظام ایلی ما در یگ نگاه سطحی نگر تلخ می آید حتی گاهی عادتا برای این نگارنده تلخ می نماید که امری طبیعی ست . اما چرا ؟ جواب را باید در پیچ و خم روح انسان و محیط آن یافت . عدم مشارت و سازگاری ارگانیگ و عاطفی با محیط شهری و شهروندی امروز( به دلایل خاص خود) در نسل کنونی اقوام منجر به عدم رضایت وعدم شکل گیری احساس و هویت ملی و مدنی می گردد. این بیگانگی با جامعه ی جدید ،بناچار میل مفرط به مناسبات و هویت گذشته را  سبب می گردد . و از طرفی دیگر ، مناسبات و هویت گذشته ی ما با فرو پاشی زیر ساختها و پراکندگی انسانی آن دیگر نمی تواند به هویتی غالب و فعال و رضایتمند تبدیل شود . نسل ما در چنین خلاء و برزخی  تمایل ندارد  باور کند که آن ایل به مفهوم گذشته و آن ساختار اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی که در قالب آن زیسته ایم و هنوز ارزش ها و عادتها و خاطره ها ( مستقیم و غیر مستقیم ) از آن داریم ، فرو ریخته است و نمی خواهد باور کند که اکنون باید مواد و میراث های کهنه نشدنی آن در ساختار تازه ای ( ملی – مدنی) به مشارکت گرفته شود . ساختار جدیدی که ترکیب آدمیانش ، فرم و فرهنگ روابط آن و طرز معاشش اساسا فرق می کند . و همزمان میراث خانوادگی آن ، در دایره هویت قومی خویش ، مکمل هویت ملی مان باشد . باور به این تغییر برای برخی از ما مشکل است . همچنانکه آدمی مرگ پدر بزرگ را دوست ندارد و اگر اتفاق افتاد تا مدتها باور نمی کند. و بنا به علوم روانشناسی همین ناباوری دلیل روحی دلیل ماتم و نگرانی است . بدیهی ست هر گاه نخواهیم واقعیت یک تغییری را باور کنیم به دنبال علتهای علمی آن نیز نخواهیم رفت. در تغییرات اجتماعی ، فرهنگی یا تاریخی ، این عدم انطباق و میل به گذشته را  نوستالوژی تاریخ و فرهنگ می نامند . کانت باور داشت که نوستالژي يک بيماري ناشي از تبعيد نيست، بلکه عدم پیوند و موفقيت هاي اجتماعي در محیط تازه سبب اصلی آن است . در پس این نوستالوژی اضطرابی وجود دارد که ناشی از غم  از دست رفته های گذشته و بیگانگی با داشته های اکنون می باشد. این گرایش درونی و نوستالوژیک اولین عامل وابستگی غیر منطقی به گذشته است.

2- تحریکات بیرونی ناشی از افراد ذینفع: امروز بسیارند کسانی که در پنداری واپسگرایانه و بی توجه به نیازهای امروز و ضرورت مشارکتهای مدرن و شهروندی نسل کنونی بختیاری و بدون درک علمی مفهوم گروه های اجتماعی ، هنوز ما را ایل می خواهند و ایل می خوانند و در غفلت از تعاریف علمی و اجتماعی هویت ، تمایزات  و هویت فرهنگی - قومی امروزی را تا سطح یک جامعه ی مستقل و مجزا از لحاظ اقتصادی –اجتماعی – ی می پندارند و آنرا موهومانه طرح و تبلیغ می کنند  . با دامن زدن به احساسات گذشته ی مردم ما و تقویت همان نوستالوزی ، ادای ایل بیگ های گذشته را درمی آوردند تا از این نمد ، کلاهی بر سر خود بگذارند . چنین افکاری زمینه ساز دسته بندی ها و برتری طلبی ها و طایفه بازی هایی شده است که چشم انداز خطرناکی را تقویت می کند . همان دسته بندی هایی که در گذشته هم آفت و عامل عقب ماندگی و کشمکش های فرصت سوز ایل بختیاری بوده است . امروز نیز پس مانده ی تلخ آن ، بدترین نشانه هایی ست که هیچ تناسخی با نیازهای جامعه  امروز ما نداشته و فکر و استعدادهای بسیاری از تحصیل کردگان ما را به دورباطل خود مشغول کرده است.

  اما راه عملی چیست ؟ یکم ، پیوند و مشارکت فعال و ارگانیک در ساخت و ساز جامعه ی مدنی و شهروندی امروز و احساس تعلق هویتی به آن . دوم ، عناصر زبان و فرهنگ خود را با زبان مشترک فارسی ( پاره ی دیگر زبانمان ) تلفیق و پیوند دوباره بزنیم و غنا بخشیم . چرا که مجموعه ی زبان فارسی و گویش های آن در واگرایی و فاصله های دنیای قدیم به پازل از هم گسیخته ای تبدیل گشت و اکنون با همگرایی دنیای کنونی ، ارتباطات نزدیک آن ، این پاره زبانها دوباره می توانند پیکره ی ذاتی خود را بازسازی کنند . به امید اندیشیدن و رستن از این برزخ فکری و هویتی ، و ایجاد تعلق و مشارکت خویش بر ارکان دنیای امروز .

عبدالعلی دوستانی  - اسفند 1391

امیدوارم چنین واژگان بکر و بی بدیل گویش خود را چنان به حفره های خالی زبان و نگارش فارسی برگردانیم  و به همگان معرفی کنیم که دیگر نیازی به زیرنویس نباشد. قریب به اتفاق این کلمات ، فارسی فراموش شده هستند که به راحتی دوباره جذب و هضم در آن میشوند . اما تا آنزمان چاره ای جز معنی کردن آنها نیست:

/  وارگه = ( بارگه – بارگاه ) محل بار انداختن و ست عشایر – منزل هم گویند  / تهی نیده = تهی شده  / دُرُنگ = صدا ، زمزمه  /  سِمات = سرگین حیوانات یک سم  / گله پا = ( گله پاییدن )  نام سگ  / زله = ستاره زهره ، که صبح زود طلوع می کند  /  کالک = کفش ، پاافزار  /  پورستن = ( پوز +ستن ) با پوز قرار گرفتن یا جاگرفتن  / عُلگ  = همراه و هم معنی با علف است  / هفت بند = نی موسیقی  /  بیند = (وانگر- شمردن ) شمارش گوسفندان  /  تحده = ( احتمالا از تخت گرفته شده . تخته = تخت کوچک) گهواره  /  بره دانه = بره نوزاد و مادر مرده و یا محتاج مراقبت  / مال  = یک واحد و گروه همسایه و همسفر از خانواده های عشایر /  بار وندن = ( بار + وندن ) بار انداختن  / ملار = سه پایه ی چوبی برای تکان دادن مشک دوغ  / تیله = گرد و گلوله – و گاهی به معنی توله و یا جوان / پنگه  = پنچه  /  بزگل = ( بز +گل . گل علامت جمع بران انسان و حیوان) بز ها  /  تلمیت = نشیمنگاهی زین مانند بر روی بار حیوانات که با رختخواب و بالش درست می شود  / سرسم = گیر کردن نوک سم حیوانات حین راه رفتن و تکان خوردن آنها  /  آوار = ( آرواره ) دهانه ی و ساقه گیر داس  /  بُر = مزرعه ی گندم یا جو که آماده ی درو و برش باشد  /  هیاری = ( همیاری ) کمک کردن در هنگام درو و کارهای دیگر /  براشکنون = اصولا یک مسابقه دروگری است در پایان کار / چویل = علفی ست سبز و خوشبو /  تمدار = دار بافتنی  / خرسک = نوعی قالیچه است که کرکهای آن بلند و شبیه به موی خرس است /  کِلخُنگ = درختی کوهستانی که ثمره ی آن شبیه به بنک بوده اما سست تر که با هسته خوردنی ست / مالکنون = هنگام کوچ مال /  شُر مینا=  شر به معنی آویزان است و مینا ، روسری بلندی ست که از سر تا نزدیک زمین آویزان است  /  میشکال = ( میر شکال ) نوازنده ی محلی  / ترات بازی = مسابقه ی اسب سواری  / بهیگ = عروس / دوالالی = بیت و آوازی که برا ی عروس و داماد می خوانند  /  دورخون = ( دختر + خانه ) خانه و حجله ی عروس  /  وریس = ( ور+ ریس.ور به معنی پهنا. ریس به ریسمان و بند) بند پهن /  بی نگفت = بدون گفتن  /  فینجه = ذرات آتشینی که از آتش چوپ پرتاب می شود  / چُمت = چوبی که یک سرش در حال سوختن است  / آلور = ناله فریاد سگ  / سگپاس = پارس سگ /  تریده = راهزن /  شیت و شات = سوت ( شات ، یک هموزن اضافه است ) /  هی شیر = شیر کردن  /  هی هی وری مال بار کرد = هی پاشو مال داره بار می کنه ( جمله ای ست که معمولا هنگام بار کردن برای بیدار کردن بچه های بکار می رود /  آستون = ( آستانه ) راه سخت گذر


" اینجا بیمارستان سوختگی اهواز است . اکنون کودک شش ساله ای بنام  مصطفی با پانزده درصد سوختگی بستری شده است. او با قاشق گداخته و به دست پدرخود سوخته است "

 - آهای کودک سوخته ی سرزمین من ! بر بوسه گاه تن نازنین تو بوی بریان توحش ، زخم کهنه ی کینه را باز هم تازه کرد. کودک معصوم این دیار! من با دستی که بی رحمانه تو را سوخت همدستم زانکه در سکوت سوختن تو تنها سر یه سرودن عاشقانه های خود سپرده ام . من از تصویر این همه اسباب و اصحاب خشونت ناتوان اما نقاش چهره های رویایی خویش گشته ام.آنگاه که جسم کوچک تو بدست قربانی دیروز، داغ و دود می شود من از سوز و گدازشمع و پروانه می گویم . اگر چه سوختن تو و آن سوز پروانه دردی ست مشترک که دریغا همزمان فریاد نمی شود. کودکم ! زین غفلت خود بر زخم تو بوسه ی شرم می زنم . بادا بمانی و خشم و کینه از بستر رویش عشق بزدایی .


         میزان حرمت و حقوق زن در یک جامعه متاثر از میزان حقوق و حرمت دیگر گروه ها و افراد در روابط  متقابل اجتمایی است . چرا که اام  به رعایت حقوق دیگران بعنوان یک عادت و آموزه و ارزشی اجتماعی نمی تواند در جایی بکار گرفته شده و در جایی دیگر فراموش شود. رعایت حرمت و حقوق افراد در مناسبات خانواده با رعایت حرمت وحقوق افراد درمناسبات مدنی و اجتماعی تاثیر و ارتباط متقابل دارد و رعایت حرمت و حقوق افراد در این دو عرصه با رعایت این حقوق  درعرصه ی  مناسبات حاکمیت و مردم نیز بی ارتباط نخواهد بود. هر آنگاه که انسان به هر دلیلی از این معرفت و جوهر "حق و حریم "انسانی دوربماند جامعه و جهان خویش را جولانگه خوی سلطه گری می کند و برای سلطه جویی خویش تا قربانی کردن و از میان تهی نمودن وازه هایی چون عشق و دوستی و احترام به پیش می رود و چنین واژگانی را برای دفاع از امنیت خویش سپر می کند.چاخان و چاپلوسی و دروغ و مداحی و احترامهای از سر ترس برای دفع  سلطه اختیار می کند و بدگویی و نفرت ودغل و تعرض را برای فزونخواهی و وضع سلطه بکار می گیرد.

اگربدینگونه مناسبات سلطه آمیز( سلطه گری و سلطه پذیری) را در مقابل مناسبات حرمت آمیز و آزاد قرار دهیم  تاریخ انسان با مناسبات سلطه آمیزعجین تر است تا مناسبات حرمت آمیز.و ازرنج این سلطه ، زن رنجدیده تر از مرد بوده و هست. با این وجود نه زن بدون مرد به حرمت و حقوق می رسد و نه مرد بدون زن و نه کودک بدون این دو و هیچکس بدون دیگری به کسب واقعی حریم و حقوق انسانی نخواهد رسید.

  باید بدانیم  آنچه را که ستم بر زن نام داده ایم قبل از اینکه  مرد سالاری و سلطه ی مرد عامل آن باشد فرهنگ سلطه است که مرد را نیز به شکلی دیگر در کام خود کشیده است.در چنین مناسباتی سلطه آمیز چنانچه سلطه ی مرد به هر دلیلی کمرنگ شود آن فرهنگ و عادت سلطه در ذهن و زبان زن سربلند کرده و سخت یا نرم بر مرد خود غالب می آید و اینگونه است که  وازه ی عامیانه ی"ً زن ذلیل " خلق می شود . در این بازی آلنگ کلنگ یکی سلطه گر و یکی سلطه پذیراست و آنچه نظم این بی نظمی اجتماعی را بر هم خواهد زد فهم و تفاهم و تعامل انسانی است که اسبابش با عواملی چندگانه مهیا خواهد شد. 

زدودن سلطه از روابط و مناسبات یک جامعه و ایجاد مناسبات عادلانه و رعایت حریم حقوقی افراد و از جمله ن یک فرآیند چند عاملی : آموزشی ، فرهنگی هنری علمی ، ی ، اجتماعی و اقتصادی ست که هرعاملی از این عوامل به نوبه ی خود یاری رسان این فرآیند است .  همه ی این عومل چند گانه جامعه در صورتی که با رویکردی انسان مدارانه مدیریت شوند ،بستری برای رشد فرآیند تعامل و تفاهم های فکری و عاطفی و ایجاد حریم حقوقی همه ی گروههای اجتماعی بخصوص ن یک جامعه  خواهد بود و بتدریج  فرهنگ سلطه به فراموشگاه تاریخ سپرده خواهد شد. ایجاد حرمت و حقوق ن نیز با رشد و شکوفایی چنین عواملی تحقق خواهد یافت .

عوامل فرهنگی علمی هنری: با نوشتنها و گفتن ها و خلق هنرهای پیام آور و آگاهی بخش ، به فرآیند دفع فرهنگ  سلطه  یاری می رساند بخصوص که این کارزار به دست و زبان خود ن انجام گیرد.

عوامل ی و اجتماعی: در تدوین و ترویج راهکار های حمایتی از ن و تشکل یابی ومشارکت و خودباوری و تحقق حرمت ن یاری می رساند.

عوامل و فعالیتهای اقتصادی ن : در مولد و موثر بودن ن و در رهایی از این عادت فرهنگی گامی اساسی ست .

 و برعکس هرگاه این بستر فرهنگی اقتصادی ی و.با رویکردی عیر انسانی یا منفعلانه و خنثی بدست قضا و قدرسپرده شود نبردی ناعادلانه رخ می نماید که سهام و طعام جامعه و دنیا را به کام زر و زور داران مصادره کرده  و در باز تولید همان فرهنگ سلطه در جا می زند . اینکه از این دو رویکرد مدیریتی جامعه کدام یک و چگونه سرنوشت انسان های یک جامعه را رقم خواهد زد به عزم و آگاهی نه چندان پیچیده ی همان انسانها بستگی دارد .

با چنین پنداشتی از سازوکار های یک جامعه ی انسانی اکنون درخصوص شرایط و جایگاه ن بختیاری (و اصولاً ن چنین جوامعی ) بطور مشخص باید گفت که همان عوامل و شرایط اجتماعی در گذشته ی ایل بختیاری باعث شد تا زن نام "ضعیفه " به خود گیرد و این پنداشت وارونه همچون همه وارونه پندار های تاریخ بشر به یک باور عمومی تبدیل شود تا جاییکه خود زن نیز در اعماق روح و فکر خود به اینگونه  می اندیشید و از خویش بیگانه گشت. هنوز عادت این پندار و شاید خود این پندار مانعی در راه خودیابی نسل امروز ن بختیاری ست .با این وجود و در برزخ این خودباوری و خودناباوری ، نسل امروز ن و دختران بختیاری در عرصه های دانشگاهی و علمی و شغلی به عیان نشان داده اند که ذات وجودی یک زن نه "ضعیفه" بلکه "ضعیف شده" بوده است. اینجاست که همه ی روشن بینان حقیقت تاریخ و انسان و بخصوص علاقمندان فرهنگ و تاریخ بختیاری باید به اعاده ی حیثیت تاریخی از ن بختیاری پرداخته و برای همیشه واژه ی نامربوط "ضعیفه " را از عادات و فرهنگ خویش پاک کنند. اما باز هم در حق تاریخ ن واقعی بختیاری بی لطفی ها شده است.  متاسفانه تا کنون هر گاه سخن از زن بختیاری به نوشتار آمده یکراست از جلال و جمال چند بی بی زن بختیاری قلمفرسایی شده و هرگز کسی از این  کاتبان و مداحان فر و فتحوحات و شجره نامه نویسان قلم بدست پرسش نکرده است آیا ن بختیاری بعنوان یک گروه اجتماعی و دارای جمعیت و آمار و خصوصیات مشترک زیستی و فکری و احساسی، شامل همان چند بی بی زن صاحب قدرت و شوکت بودند که جز جنسیتشان هیچ وجه اشتراک اجتماعی و گروهی با ن واقعی بختیاری نداشته اند ؟ که گاهی هم  درصدد بودند همین جنسیت خود را انکار کنند و لقب " آ " به آنها می دادند لابد چون زن بودن را در شان خود نمی دیدند . و یا خیر ، ن بختیاری به معنی واقعی همان "گهواره  به کولان وارگه به وارگه " بودند و " لالایی سرایان خواب رمیده ی نیمه شب بر بالین کودکان گرسنه که شیره ی جانشان کفاف سیری آنها را نمی داد ؟  و یا زن بختیاری همان دروگر دوش بدوش مرد خود در مات مزرعه و بافه به کول خرمن چین بود ؟  زن بختیاری اصیل آن تمدار به داری بود که با شرشر زنگوله ی کرکیت ، نقش هنر بر بافتنی می زد یا بی بی زنی که بی هنر و بی ثمر بر کرک های نرم  آن خرسک لم می داد ؟ کدام یک زن اصیل بختیاری بود؟ آنکه روزی چند بار روح زلالش از زلال چشمه های کوهساران بختیاری آب در مشک و مشک بر کول می کرد و جماعتی را سیراب می کرد و هنوز گمنام مانده است یا بی بی زنی که با همین آب در آفتابه و لگن مخصوص دست و صورت مبارکش! را  می شستد ؟ آن ن بختیاری که روزی چند وعده با ترنمی از شعر و آوازروح گاوهای شیری را تسخیرکرده ( به حال ریلکس )و شیر و آنرا به اختیار می گرفت و سپس چند جور قوت و قاتق به سفره ی ایل می برد اکنون در کجای تاریخ و فرهنگ بختیاری جای گرفته است و آن همه آفرینندگی شان را چه کسی به تصویر می کشد ؟ آن شیر زن بختیاری که در ساختن بنای شهر تاریخی "بنه وار" به بیگاری وادار شده بود و روح اعتراض خود را با کلام و فرهنگ آنروز به خان و حاکم آنجا نشان داد و گفت " مردی در اینجا نمی بینم چون اعتراضی نیست ." و با این کلام شورشی علیه حاکم آفرید ، آری چرا کسی نام آن زن را نمی داند و در تاریخ ثبت نکرده است و تنها حکایتی سانسور شده از آن بجا مانده ؟ چون که تاریخ و حتی فرهنگ را تا کنون حاکمان نوشته اند و آن زن نه تنها حاکم نبود بلکه بر حاکمی شوریده بود.  و؟  اما همچنان که گفته شد این همه بار سنگین بر دوش نحیف  زن بختیاری  تنها از جانب مرد و پدیده ی مردسالاری نبود بلکه از زور و سلطه ای بود که در سلسله مراتب اجتماعی و در ساختار فرهنگی  ایل بختیاری حاکم بود و مرد و زن و کودک کم و بیش از آن رنج می برد اما زن سنگ زیرین آین آسیاب خرد کننده سلطه گری بود.  و اینگونه است که در نگارش تاریخ و فرهنگ بختیاری و بخصوص تاریخ زن در بختیاری به رنجبردگان و سازندگان اصیل و واقعی فرهنگ بختیاری مهر سکوت خورده است و درعوض تمام نقش این تاریخ و فرهنگ و هنر را به سبکباران و نامداران این ایل داده اند ." خسروان قبله ی حاجات جهانند ولی – سببش بندگی حضرت درویشانند "  و اینجاست که نخبگان فهیم نسل کنونی بختیاری و آشنایان به حقیقت تاریخ باید این تاریخ و فرهنگ را نقد و نواندیشی کنند .

  در متن این گفتار و از این گذشته ی ن ایل بختیاری ٬ نکته ای در حهت حقخواهی ن نسل امروز بختیاری نهفته است که هشیاری ها و وظایف خاصی را پیش روی آنان می گذارد.  از آنجا که این حق خواهی نه ٬یک تمرین اجتماعی  نوپا و در حال گذاری است ممکن است مرز خودباوری با  خودخواهی که از آثار  همان سلطه گری های مزمن اجتماعی ست قابل تشخیص نباشد . این اشتباه ممکن است بطور ناخودآگاه در قالب این تصور  بروز کرده که با رشد علمی و جایگاه اجتماعی ن بختیاری نوبت سلطه ی نه است . از اینجاست که باید هشیار بود اکنون نوبت برچیدن تمام عادات و فرهنگ سلطه از تمام ارکان جامعه است و بجای آن ایجاد علقه و تفاهم بین تمام افراد و گروههای اجتماعی از جمله خانواده و بخصوص کودکان ماست . این علقه و تفاهم ،عادت و آموزه ای ست از جنس دموکراسی و برای دموکراسی  که حکایتی هم غریب و هم عنقریب ست.  


                                      در تاریخ فرهنگ بختیاری برای نخستین باربرگی ازفصلی تازه رقم خورد و دریچه ای برای برون رفت از بن بست تکرار و خمودگی  گشوده و طرحی نو تولد یافت . نخستین نشست و هم اندیشی با عنوان" نقد و نواندیشی در فرهنگ بختیاری " در شهر لالی برگزار شد. این نشست کارشناسانه که بدنبال فراخوان تعدادی از اهالی قلم لالی صورت گرفت با حضور جمعی از اساتید دانشگاهها و اهالی فرهنگ و هنر و علاقمندان به فرهنگ بختیاری در تاریخ هشتم  فروردین 1391برگزار شد. در این نشست ابتدا سهراب صباحی عضو شورای شهر لالی و سخنگوی شورای استان ضمن خوشامدگویی به حضار و اظهار امیدواری به استمرار چنین نشستهایی آغاز جلسه را اعلام نمودند . در ابتدای این نشست یکی از بانیان فراخوان به نام عبدالعلی دوستانی به تشریح محورهای بحث پرداخت. وی که در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و آموزشی به کار نقد و پژوهش مشغولند ابتداً به "نقد هراسی "حاکم براهل قلم در عرصه ی  فرهنگ بختیاری اشاره کرد و مفهوم نقد و بررسی را نه تنها در جهت رد کردن بلکه در جهت اصلاح یا تایید مطلبی قابل تعریف دانستند. وی وم فراگیری تعاریف علمی از فرهنگ و تاریخ را شرط اساسی و ابتدایی برای آسیب شناسی و فرهنگساری دانست.او با استناد به آثاری از فرهنگشناسان گفت فرهنگ با توجه به نیازمندیها و ضرورتهای اجتماعی و تاریخی همواره در حال تحول و سازگاری با شرایط روز بوده که در این تغییرات انسان می تواند نقش فعال وهوشمندی داشته باشد . فرهنگ و تاریخ گذشته ما باید نقد و ارزشگذاری شود  چرا که فرهنگسازی به این ارزشگذاری نیاز دارد. وی اشاره کرد که باید بین فرهنگ زنده و میراث فرهنگی تفاوت گذاشت یعنی آن بخشی از فرهنگ و رسومات و آیین بختیاری که به هر دلیلی برای تاریخ امروز کارآمد نبوده میراث فرهنگی خواهند بود و آن بخش از فرهنگ بختیاری که مطابق با ضرورتهای امروز بوده به همراه تازه های فرهنگی آن ، حیات فرهنگی امروز ما را شکل می دهد. برای هوشمند کردن این روند نقد و نواندیشی ، باید فرهنگ را در تمام عرصه های اجتماعی ، نوشتاری و آداب جانی تازه داد . در غیر اینصورت فرهنگ ما بدست حوادث خودبخودی و سلیقه های سودجویانه سپرده خواهد شد و از شکوفایی و تحرک باز می ماند . پس از تشریح محور بحث ابتدا آقای ایزدی عضو هیئت علمی دانشگاه شوشتر به پویایی و سیال بودن فرهنگ اشاره کرد و عوامل متفاوت را در تحولات فرهنگی دخیل دانست که بعضاً در توان و اراده ما و ظرفیت این جلسات نمی کنجد . این دانشجوی دکترای ادبیات و زبان فارسی، نقد را کار بسیار  مشکلی دانست و ادامه داد برای پراختن به فرهنگ باید به فکر تاسیس یک موسسه و داشتن برنامه بود تا در آنصورت با ایجاد کلاس ها و سخنرانی ها به رفع ابهامات در فرهنگ بختیاری پرداخت. پس از ایشان دکتر غفار پوربختیار معاومت دانشگاه آزاد شوشتر دررابطه با تاریخ ی اجتماعی بختیاری به سخنان مبسوطی پرداختند. نامبرده که مولف چندین کتاب در این زمینه هستند در ابتدا بخاطر طرح چنین مبحثی تبریک گفت و امید داد که این طرح با جدیت ادمه یابد. وی در مقدمه سخنان خود مشخصه های باستانی تاریخ ایران را دارا بودن ارتش و دیوان منظم دانست که در جریان حملات پی در پی اقوام و قبیله ها به ایران و مسلط  شدن حکومت های قبیله ای کم کم روحیه ی قبیله ای و پدر سالاری بر فرهنگ ما چیره شد . ایل بختیاری در تقابل با چنین جنگ و گریزها و سیطره ی حاکمیت های ایلی و نظامی گری های آنها به سمت عمل زدگی و تقابل کشانده شد و از علم و عمل اقتصادی  بدور ماند و حتی نتوانست تاریخ واقعی خود را به ثبت برساند. چرا که نه به ضرورت چنین کاری واقف بودند و نه سواد این کار را داشتند . حتی تلاش نکردند تا فرزندان ایل را باسواد کنند . البته چنین فرهنگ و مناسباتی به کار آنزمان می خورد . دکتر پور بختیار ادامه داد که هنوز آثار آن جنگ و گریزها و تبعات آن بر فرهنگ بختیاری سنگینی می کند. تا همین اواخر بختیاری ها راه پیشرفت خود را در نظامی گری و راه های عملی می دیدند از جمله فتح تهران در جنگ مشروطیت. چون  آنها فکر می کردند از این طریق آسانترمی توانند به اهداف خود برسند . خیلی هنر می کردند وارد ت می شدند. پوربختیارراه برون رفت از این تبعات فرهنگی را کار دراز مدت فرهنگی از جمله تداوم چنین نشست ها و آسیب شناسی فرهنگی دانست و برای تداوم چنین حرکتهایی آمادگی خود را اعلام کردند. وی تاکید کرد که با تداوم چنین نشستهایی ، تشکیل کارگروهایی در رشته های مختلف برای مطالعات دقیق تر فرهنگی و تاریخی امکانپذیر خواهد بود. سپس دکتر فرزاد پیلتن عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد شوشتر گفتند که مدتهاست نیاز به چنین نشستها و بحث هایی را احساس می کرده است . وی موارد متعددی از ناهنجاریهایی که در سال های اخیر دامنگیر فرهنگ بختیاری شده است را برشمردند و با اشاره به برخی شهرت طلبی ها ، سواستفاده ها ، چسباندن القاب و عناوین تبعیض آلود در مناسبتها و مراسمات و آثار نوشتاری گفتند که همه ی اینها علائمی از خوی برتری طلبی و برتری انگاری و سود جویی در فرهنگ کنونی ماست که منشاء اختلافات و بدبینی های بسیاری بوده است. وی نیتی خود را از چاپ کتابهایی با عناوین فرهنگ و تاریخ بختیاری اعلام کرد و گفت وقتی چنین آثاری را مطالعه کنی متوجه خواهی شد که از بار علمی و ارزشی تهی بوده و جز تفرقه و بدبینی ثمری نداشته اند. این دکترای حقوق بین المل تنها چاره را نقد کردن چنین آثار و عقاید دانست و بطور جدی خواهان تداوم چنین میزگردهایی شده و اطمینان دادند که انعکاس چنین صداهایی ساده اندیشان را به خود می آورد. سپس نوبت به آقای صولت مدرس دانشگاه رسید. این کارشناس ارشد جامعه شناسی گفتند با توجه به اینکه فرهنگ چیزی نیست جز راه حل هایی که افراد جامعه برای حل مشکلات در زمینه های مختلف بر می گزینند ، در شرایط کنونی که نخبگان خود را دچار انزوا و گوشه گیری کرده اند روند فرهنگسازی دچار وقفه و آسیب شده است که این خلاء فرهنگی  باعث ورود راه حل ها از فرهنگ های دیگر به فرهنگ ما شده است وطبیعی ست همان چیزی که تهاجم فرهنگی نام گرفته است اتفاق می افتد . وی ادامه داد اگر هم فرهنگ یا راه حل بومی ارائه می شود آنهم جوابگوی نیاز های فرهنگی جامعه ی ما بخصوص قشر جوان نمی باشد و قالب های ذهنی و کلیشه ای و تصوراتی که از شخصیت فرهنگی یک لر یا بختیاری در رسانه ها و نوشتارها و یا شبکه های تلویزیونی استانی ارائه می شود نیاز به تامل و بازنگری بیشتری دارد .  

    در ادامه آقای اکبرهاشمی فرد دانشجوی دکترای تاریخ گفتند از اینکه کتاب هایی غیر علمی و تفرقه برانگیز در رابطه با تاریخ و فرهنگ بختیاری به چاپ می رسد ایرادی نمی بینند اما از اینکه نسبت به چنین آثاری هیچگونه نقد و عکس العملی نشان داده نمی شود نگران است . وی بر این اعتقاد است که وقتی خواننده خوب و بد چنین آثاری را مطالعه کند آثار بد را پس خواهد زد و آثار خوب و علمی را انتخاب خواهد کرد ودر این صورت نویسندگان آثار بد پی کار دیگری خواند رفت .

در پایان مدیر جلسه آقای هوشنگ نوبخت به جمع بندی بحث پرداخت . وی که مدیر ویژنامه ی ندای جنوب لالی می باشد و دانشجوی کارشناسی پژوهش علوم اجتماعی ست حاصل این گفتگوی کارشناسی را بدین شرح جمع بندی نموده و اعلام داشتند که خوشبختانه این نشست در فضایی صمیمانه برگزار شد و همه ی حاضرین ضمن استقبال از موضوع نشست ، نقطه نظرات خود را بیان داشتند و خواهان استمرار جلسات در شهر های دیگر و با حضور دیگر کارشناسان و فرهیختگان شدند . حاضرین در این نشست از بی مهری ها و کم کاری های دیگر اهالی فرهنگ و قلم انتقاد داشته و خواهان آن شدند که تمامی دوستداران فرهنگ بختیاری با حضور خود به این فرهنگ غنا و معنویت داده تا برای جوانان گزینه های مثبت فراهم شده و آثار غیر علمی و سطحی نگر در این عرصه به حاشیه رانده شوند.  

از زبان یکی از بانیان برنامه : متاسفانه این نشست خالی از حاشیه نبوده و از همان ابتدا کس یا کسانی با نقاب فرهنگی و کارهای به ظاهر پیچیده ، با هزینه کردن از مقامات بالا به هراس افکنی های جورواجور دست زدند تا از این اتفاق فرهنگی جلوگیری کنند. حال آنکه پیدا بود هیچ مقام بالایی با چنین کاری فرهنگی مخالفتی ندارد چرا که اولاً این برنامه دارای مجوز رسمی بوده وثانیاً محتوای فرهنگی و شفاف آن با منافع تاریخی امروز کشور ما منافاتی ندارد. تنها کس یا کسانی به مخالفت برخاسته بودند که از درک این حقایق معاف بودند. با این وجود خوشبختانه این نشست با موفقیت به کار خود پایان داد.

  چاپ شده در ندای جنوب دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ 


                        

آیین دیرپای نوروز و دیگر اعیاد و اسطوره های فراموش شده سر زمین ایران که قوم بختیاری یکی از دوستداران و پاسداران  تاریخی آنها بوده است در وجود خود رازهای آشکار و پنهانی دارند که ماندگاری هزاران ساله ی برخی از آنها حکایت از آن رازها دارد . رازهایی که بی شک به نیازهای آشکار و پنهان انسان و حاملان این سنتها ارتباطی سمبلیک دارد . ساده تربگویم  ، این راز همان نوزایی سنت نوروز است و نیاز بشر به نوخواهی و بهخواهی . اما دریغا که ما خالقان و پیروان این سنت آنگاه که ازدامان الهامبخش طبیعت به دام ثروت اندوزی افتادیم ، یکی برده و دیگری برتر شد و برتری طلبی بر بهطلبی و مهر طلبی غالب آمد و دراین جنگ  ثروت ، روح انسانیت به سرقت رفت و مهر و مهرگانش به مسخ و فراموشی خود گرایید . رویش و زایش اصیل به دوش مادر مظلوم  طبیعت افتاد  و انسان که خود باید قابله ی زایش مهر متقابل باشد، قاتل طبیعت شد و هنوز در غفلت از رسالت خویش است . طبیعت همه  ساله بی بذرٍِِِِِ ما  بذل مخلوقات دل خود را  با دسته دسته سبزه و شکوفه به ما عیدانه ی می دهد و برگ بی کفایت تاریخمان را تا اکنون بدون طرحی نو رقم زده است . ودر این نوگرایی ، ما این اشرف مخلوقات نتوانسته ایم از دل و دماغ  خلاق خود چندان گل تازه ای به گلدان مهر و معرفت خود بیفزائیم وجز پوشیدن لباس نو و بساط شیرینی و هفت سینی که باز هم از سینه ی طبیعت است هیچ زحمتی دیگر بخود نداده ایم و گلچین رویش طبیعت ومیراثدار   پویش نیاکان خود گشته ایم . با افتخاری فضل فروشانه توصیف گر تاریخ و تصویرکش هنرو فرهنگ نیاکان خویش شده ایم و کس نمی داند خود چه نقشی بر تاریخ و چه فخری بر فرهنگمان زده ایم تا آیندگان ما با افتخار به تصویربکشند. غافلیم از اینکه  هر هویت و فرهنگی زاینده و برازنده ی زمان و مکان خویش است وتنها روح و پیام آن هویت سرمشق آیندگان است و تنها می تواند هویت تاریخی آیندگان باشد و نه تمام هویت آنان . نیاکان ما در زمانی به کندی سرعت کوچ ایل  و در مکانی به وسعت  کوه های سر به  فلک کشیده ی زاگرس ، خوب و بد  فرهنگ و تاریخ خود را زیستند و ساختند  و هویت خود را در این ساخت و ساز آفریدند. و ما نسل اکنون در مکانی به وسعت دهکده ی جهانی  و آسمان خراش های سربه فلک کشیده ی علم و تمدن امروز و در زمانی به سرعت جستجو گر اینترت باید صد بار بیشتر و پیشتر از نیاکان خویش خود را آماده ی ساختن و زیستن کنیم تا هویت امروز خود را بسازیم. در این راه  دو گنجینه در توشه داریم یکی گنجینه ی علم امروزبشر و دیگری گنجینه ی فرهنگ و هویت تاریخی گذشته ی خود است . که البته گنجینه آخر آنگونه که هست قابل استفاده ی امروزنیست چرا که  گنجی برای مصرف نیست بلکه گنجینه ای است که نقشه و راز گنج درآن پنهان است و جز با چشم بصیرت یافتنی نیست . آن گنج بی رنج میسر نمی شود . گنجینه ی علم وثروت و تمدن مدرن امروز نیز  به تنهایی کاری از آن ساخته نیست چرا که هنوز روح به سرقت رفته ی انسان را درگروگان برتری طلبی خود دارد و فراموشی و بیگانگی انسان را به اوج تاریخی خود رسانده است . این کالبد طلایی و بی روح نیازمند مهر و مهرگان گنجینه های کهن ما ست تا با قدرتی بیشتر، بار دیگر انسان را به مهر طلبی و بهخواهی اصیل خویش در دامان طبیعت بازگرداند و در بده بستانی عادلانه با طبیعت و حفظ محیط زیست خود هویت انسانی و مدرن خود را همچون چتری بر هویت ملی و قومی خود باز کند . اما افسوس که تاریخ وارثان حریص و بی بصیری بسیار بخود دیده است که گنجینه ی ارث خود را برای متاعی ناچیز به باد تاراج می دهند و همگان را از این  رازها و نیازهای نهفته محروم می سازند . مگر اینکه دست ناجیان این میراث از دل پاک وارثین خود برآمده و با گنجینه ی علم امروز به کمکش بشتابد و از چنگان مردار خوران نجاتش دهد.  

* چگونه شاهد تاراج فرهنگ خویشیم:

آنان که علم آموختگان قومند و علم جامعه و فرهنگ می دانند و راز تحول تاریخ و انسان خوانده اند شوربختا!که تنها دل در جاوارگه های متروک ایل سپرده اند و سردر سودای فرهنگ وهویتی مبهم ودست به نوشته هایی دارند که تنها" بودن "هاست واز "شدن "خبری نیست . وصف حال همه ی  ما این شعر حافظ است : کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش - وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی . جار و جرس هایی که صدای خوشی از آنها بگوش نمی رسد. اهل علم و قلم به جای ساربانی قوم خویش  تنها به وصف فرهنگ گذشته ی خویش دلخوش کرده اند. اما کاروان زندگی نمی تواند بایستد حتی اگر ساربانش به منزل و وارگه ایل جا مانده باشد . خود نشسته ایم پسِ غبار ره این کاروان، سنگین و آرام ، رشد تاریخ و فرهنگ خود را به جبر تاریخ و تمدن و بدست رهن با چراغ و بی چراغ در مسیری کور رها کرده ایم تا هر روز از اصالت انسانی خود تهی تر شود. امروز با قلم و بی قلم با سواد و بی سواد ، این گنجینه ی معرفت را گنج معروفیت های بیمارگونه خود پنداشته و هر ادعا و جایگاه  ناشایسته ای را به این مردمان نسبت می دهند . عده ای دائماً  در جستجوی رد پای سم اسب خانها و فاتحان جنگها و سنگ قبرها  و هزار بارتصویراز شیرهای سنگی و کوچ ایل .مسابقه گذاشته اند . ریشه و تبار بختیاری را به هزار وادی  و بادیه رسانده اند . گویی که این همه تاریخ برای هویت تاریخی نسل امروز بختیاری کم است . عیار تبار شناسی گرم است و خود شناسی خود را گم کرده است.  برخی از تاریخ نویسان ما تحقیق و تفسیر تاریخ را با تفسیر خواب های رایج امروزو فال نخود، یک جور تصور نموده اند . هر شباهت کلامی را که بر حسب تصادف در گوشه ای از یک کتاب معتبر به چشمشان می خورد ناگهان سوژه کلام خود کرده و آسمان را به ریسمان می بافند تا نامشان برجلد کتابی نمایان شود . تا در غیاب نقد و نواندیشی اندیشمندان و در این وفور نعمت کاغذ و قلم و دوربین و اینترنت و چاپ ، از نمد خام فرهنگمان کلاهی ببافند . البته یکی از دلایل رواج این ساده گویی ها وجود مخاطبین  ساده پذیر و ساده اندیش است که همچنان خریدار چنین بازاری هستند . همان کسانی که به حق تشنه ی هویتند و چون حقیقت نمی بینند ره افسانه می زنند . برای رفع این تشنگی چه باید کرد تا سراب چون آب تصور نشود ؟ این بازارهویت فروشی را  با هزار زبان و کلام  هر روز داغ و داغ تر میکنند تا جاییکه  " هویت و فرهنگ بختیاری را از نان شب واجب تر" می دانند! اینان که خود لابد به نان و نوایی رسیده اند و امروز هوس هویت کرد ه اند افسوس که نمی دانند وقتی فقر از پنجره می آید ایمان و هویت و فرهنگ ازدر می گریزد . اینان نمی خواهند بدانند و کسی هم تا کنون به آنها نگفته است که معنی هویت چیست.  انسان،  فرهنگ و هویت خود  را در جریان تلاش و تعقیب  هوشمندانه برای کسب  نان شب و حقوق و نیازهای روحی و مادی  واقعی خویش در عرصه ی اجتماعی به اثبات می رساند و نه در خلاء بی عملگی و در پی نخود سیاه رفتن. درغیر این صورت چنین انسانی به موجودی زائد و ضعیفی تبدیل می شود که به راحتی طعمه ی سیاهی لشکر این سرلشگران بی ساز و برگ قوم  می شود . البته رواج چنین پنداشت هایی از هویت ، دلیل و کارکرد های اجتماعی خود را نیز دارد ودر جریان همین کارکرد هاست که دائماً تولید و بازتولید می شود . این هویتی که واجب تراز نان شب می پندارند هویتی است که متاسفانه عمری به درازای عمر یک قوم دارد . چون هر قوم وملتی در جریان زندگی خود به یک هویت دو وجهی می رسد . وجه  " بهطلبی "یعنی همان فرهنگ و هویتی که در جریان تقابل وتعامل با طبیعت آفریده و اسباب آسایش و آرامش او را فراهم  آورده است ( علم ، صنعت ، هنر ، زیبایی، سنت ، اسطوره و.) و وجه" برتری طلبی " که همان فرهنگ و هویتی ست که در جریان اختلافات و نزاع های اجتماعی  کسب کرده است. ( جنگ ، بدبینی ، بدخواهی ، تبعیض ، برتری خواهی .) . قدرت و هژمونی حاکم بر اقوام، آفرینندگان اصلی وتداوم دهندگان افراطی فرهنگ و هویت برتری طلبی بوده و هستند . این قدرتها  و رسوبات فکری باز مانده ی آنها همواره بدنبال داغ کردن و باد زدن به چنین احساسات و توهماتی هستند تا بطور کاذب هویتهای کاذب بسازند و به مراد همیشگی خود برسند .  چنین هویتخواهی است که واجب تر از نان تصور می شود چون برای آن افراد خاص هنوز هم نان آور و هم نام آور میباشد. همین برتری خواهی ست که امروزه عده ای به نام هویت قومی و طایفه ای برای کسب نام و مقام و کرسی مجلس به آن متوسل می شوند. برای صدارت بر امور، معیار انتخاب قوم خود را از شایستگی علمی به وابستگی ایلی  سقوط می دهند. چون به نظر آنها اینجورهویت ایل از ترقی زندگی و نان شب ایل واجب تر است ! در رقابتهای بین قومی چنان به تخریب دیگر طوایف خود می پردازند که تو گویی فراموش کرده اند که همه از همان " ایل جلیل " هستند که دائماً به آن افتخار میکنند . هر گاه لازم بدانند ایل خود را برتر می دانند و گاهی طایفه ی خود را برتر از دیگر طوایف ایل می دانند و گاه تیره و خانواده خود را اصلح قوم  می دانند و در نهایت از میان خانواده ی خود تنها خود را قبول دارند . و اگر به روانشاسی چنین آدمیانی نفوذ کنی خواهی دید که خود را هم قبول ندارند و در یک بی هویتی نفس و خود کم بینی ست که به چنین مکانیسشم دفاعی جبرانی متوسل میشوند . متاسفانه چنین برداشتهای عوامانه سالهای سال است که باعث تفرقه ی ایلی و طایفه ای و تنش های کور در فضای شهرهای قومی ایران از جمله شهرهای بختیاری نشین شده است. سودجویانی که به طرق مختلف از این اوضاع ذینفع هستند بدون توجه به ضرورت تحکیم هویت شهروندی نسل کنونی اقوام و نیازآنها به آموزشهای مدنی ، علمی ، اقتصادی و ی در جهت تاثیر گذاری بر سرنوشت خود، با افروختن این تمایزات پوچ ، خاک در چشم این مردم می پاشند وهمچنان مرغ این حاکمان جدید بختیاری ! یک پا دارد و آنهم برتری خواهی نه بهتری خواهی . در چنین فضای ابهام آلود فرهنگی اکنون شاهد شجره نامه سازی خانوادگی و تشکیل نهاد های طایفه ای هستیم. همین هویت طلبی های برتری جویانه در بسیاری زمینه های دیگر عامل هدر دادن فرصتها و قابلیتهای این نسل شده است . از جمله در ازدواج ها و شادی و شیون ها . خرج و خیرات های مراسمات عزاداری در فرهنگ ملی و دینی کشورما  شکلی محدود و معقول بخود گرفته است اما متاسفانه در بسیاری از شهرهای کوچک و روستاهای بختیاری نشین درسایه ی همین برتر ی طلبی و چشم و همچشمی های روزافزون به اتلاف سرمایه های کلانی دست میزنند .این خرج ها با ریخت پاشهای عجیب و قریب آنها هیچ شباهتی به کار خیر و صواب ندارد . در کنار این خانمان سوزی مالی ، همه ی ما در قبرستان های بختیاری نشین چون شاخ شمشاد ایستاده و همه روزه شاهد بازار مکاره ی پردرآمد " گاگریو" خوانی شبه هنرمندانی گریه پرور برجنازه های مردگانمان هستیم که چه استادانه با احساسات صاحبان عزا بازی روحی  می کنند و بجای التیام غم آنها، آخرین قطره ی اشک را از حدقه ی آنها بیرون میکشند و اینگونه شاهد غلبه ی غم و افسردگی برشادابی شعر و موسیقی ایلمان هستیم و شریک هق هق گریه های ن همیشه سیاهپوشمان بوده ایم . همین کاسبکاران در وقت گرانبها و تریبون پر مخارج این مردم برای رواج کاسبی خویش چه واژه ها و القاب مضحک و بی تناسبی وچه  ادبیاتی خود ساخته و بی معنی که بار زبان و فرهنگمان نمی کنند! متاسفانه در کنار مرگ عزیزان خود شاهد و نظاره گر مرگ فرهنگ و  مال و اموال خود نیز هستیم و کسی هم دم بر نمی آورد و ما همچنان خود را درعالم  خیال فرشته ی نجات فرهنگ بختیاری تصور می کنیم . گروهی دیگر از این غارتگران فرهنگ با بالا و پایین کردن تیره و طوایف و خاندان ها با چسباندن اصالتهای پوچ به این کس و آنکس برای خود بازاری باز کرده و به اختلافات و بدبینی هایی در طیف ساده انگاراهالی بختیاری دامن زده اند. گاهی تمام تاریخ و فرهنگ این قوم را در یک جنگ نامه و یا شجره نامه ای محدود می کنند وسپس  خود را به گوشه ای ازاین ماجراهای تلخ خانمان برانداز آویزان کرده و در بند و بستی مضحک نام افراد دیگر را به این داستانها  سنجاق می کنند به خیال اینکه صاحب شهرتی شوند و چه بی خیالند از اینکه چهره ی قومی را که سراسر تلاش و آفرینندگی مادی و معنوی بود در چهره ی قدرت طلبی حاکمان سلطه جو خلاصه کنند . البته جنگهای برادر کشی بخشی ناخواسته و تلخ از زندگی  این مردم تحت ستم بوده  و جا دارد  با تحلیلی تاریخی - اجتماعی ریشه های مرئی  و نامرئی آن برادر کشی ها را افشا کرد .  به نظر می رسد ترس و تابوی آن سلطه گری حاکمان بختیاری بر روح ما هنوز سنگینی می کند و نتوانسته ایم بی محابا عنصر سلطه را در تار پود مناسبات فرهنگی و تاریخی این قوم تعقیب و تحلیل کنیم و در یک زایش و نوزایی فرهنگی ، مناسباتی مدنی و انسانی را مکمل  آن تاریخ و فرهنگ خود کنیم . هنوز نشانه هایی که علامت رمزو آثار سلطه و برتری طلبی در فرهنگ ماست همچون ( شاه ، شاهزاده ، خان ، خانزاده ، آ ، کدخدا ، کدخدا زاده ، کلانتر ، بزرگ خاندان ، تفنگچی ، شکارچی ، سفره کش ، طایفه ی کوچک ، طایفه ی بزرگ ، رعیت ، نوکر ، گیوه دوز ، و .) بر روح انسانی و آبادگر فرهنگ ما چون بختکی سنگینی می کند . آثار این سلطه تا عمق  روابط خانواده های ما بجا مانده . فضای پدر سالاری و نگاه  ما به کودکان و ن گواهی بر این واقعیت تلخ است . فرهنگ برتری جویی ما بخشی از فرهنگ گذشته ما بوده و ناشی از همان بافت قدرت و سلطه گری بوده که بر روح انسانی و خلاق فرهنگمان زورمندانه تحمیل شد و اکنون باید هوشمندانه سایه ی سیاه و تفرقه برانگیز این باورهای پوسیده از دوش خسته ی این فرهنگ زدوده شود . (البته به این نکته ی حساس باید توجه داشت که در این نقد تاریخی فرهنگی ضمن حفظ حرمت انسانی نوادگان و وابستگان سران ایل بختیاری که هم اکنون در میان نسل امروز بختیاری زندگی میکنند با عدم لحاظ کردن امتیازخاصی برای آنها باید به عرصه ی این نقد و باورها دعوتشان نمود )  دغدغه داران این وادی باید بدانند که اگر دست روی دست بگذارند، همان مناسبات و سلسله مراتب تبیض آلود وچندش آور که هنوز بر روابط و ارزشگذاریها ما تاثیر گذار است در خلایی امن چون کفک در تاریکی رشد می کنند و سد راه تکامل هویت اجتماعی و امروزی ما خواهند شد . و در نتیجه تاریخ ، بی دخالت فرهنگ ما و مشارکت ما از کنارمان خواهد گذشت . چون سیر پویای  فرهنگ به تاریخ معنی می دهد .

* خودآگاهی تاریخی و فرهنگی راه حل است .

     بر دوش فرهیختگان یک جامعه است که با علم امروز و خودآگاهی  تاریخی و فرهنگی،  متناسب با تحولات زیستی انسانها ، دائماً به نوزایی فرهنگی و ارزشی  جامعه ی خود پرداخته تا ظرف پرورش و تعادل و تکامل هویت های چند گانه ی انسان مهیا شود . سالهای سال است که محققین ایرانی و غیر ایرانی در تحلیل و ارزش گذاری و آسیب شناسی جامعه ی ایران و مردم شناسی اقوام آن، نظریه پردازی نموده اند که امروزه در دانشگاههای ایران و جهان سرمشق همگان است.اما بسیار جای تعجب است عزیزانی که در کسوت پر انتظاردانشگاهیان درعرصه ی تاریخ و فرهنگ بختیاری قلم می زنند و کارشان تعلم یا تعلیم همین علوم بوده  تا کنون نتوانسته اند  تاریخ و فرهنگ بختیاری را به کمک این علوم امروزی پردازش و پالایش نظری کنند و این خلاء خطرناک نظری را برای جولان واپسگراییهای  تاریخی و فرهنگی و برای ساده گویان و ساده پذیران مساعد نموده اند و این گنجینه ی دربسته را مأمن امن موریانه کرده اند .

- از تاریخ تعریف روشنی ارائه دهیم : آنچه  نظریه پردازان تا کنون در وصف مناسبات ی اجتماعی جامعه ی ایران و اقوام آن گفته اند ،علی رغم تمام تفاوت های نظری شان ،اما جوهر مشترک کلام همه آنها  حایت از سلطه ی ظالمانه ی گروهی اندک بر مردمی بی دفاع دارد . اختلاف این نظریات شکلی بوده و هر شکلی از این تعاریف را بپذیریم ( نظام فئودالی -نیمه فئودالی - شیوه ی آسیایی - ارباب رعیتی -پاتریمونیالیستی { پدر سالاری} ) و هر کدام از این مناسبات که برقوم بختیاری حاکم بوده باشد، در یک ماهیت واپس گرایی  تاریخی معنی مشترک داشتند و آن عدم انباشت سرمایه و ممات فنی فرهنگی آن بعنوان موتور محرکه ی تمدن و اتلاف این ثروتها در جنگهای برادر کشی و قدرت طلبی ها و اشرافی گریها و همچنین سلطه ی خشن و عریان بر جان و مال مردم در جهت حفظ اوضاع و بهره کشی  بود . معنی کردن و ترجمان این سرفصل های نظری و ردیابی این معانی در طول و عرض تاریخ ایل بختیاری همان ناکرده کاری ست که هنوز نکرده ایم .یعنی تاریخ زدودن برای تاریخ زادن . چرا که تاریخ درزادن و شدن است و آنچه از بودنش می گوییم  جنازه ی تاریخ است . اصالت، ایستادن بر جنازه ی تاریخ نیست اصالت رفتن است.

  - از فرهنگ تعریف روشنی ارائه دهیم : اصالتِ  فرهنگ نیز فرهنگ زدودن و فرهنگ زادن است ". دانیل بیتس – فرد پلاگ " در کتاب انسان شناسی فرهنگی می گوید: افراد بشر تصمیم گیرندگان فعالی هستند که پیوسته در آفرینش و کاربرد فرهنگشان درگیرند هر چند که گهگاه ممکن است آفرینشهایشان درست نباشد . انسانها در رویارویی با مسایل و موقعیت های تازه در محیط زندگی شان غالباً می کوشند راه حل هایی را پیدا کنند که گاه به فراسوی رسوم سنتی و فرهنگی راه می برد .که به بخشی از فرهنگ آنها در می آیند .»    

صاحبان علم و قلم و دغدغه داران فرهنگ بختیاری و هر قوم دیگری و حتی دغدغه دارن فرهنگ مشترک فارسی ، باید با درک همزیستی و تبادل فرهنگها و خرده فرهنگهای سر زمین خویش ابتدا به تعریف و تفهیم  نظری تاریخ و فرهنگ بپردازند تا محک و معیاری راستین برای این همه هیاهوی خطرناک  قومگرایی تدوین شود تا آنگاه سره از ناسره قابل تشخیص شود . فرهنگ عبارت است از مجموعه ی روشها و باورداشتهاست که در مواجهه با محیط و عناصر مادی آن شکل می گیرند. و در این صورت اگرانسان نتواند در مواجهه با محیط اجتماعی خود تعامل و سازگاری داشته باشد تا همان نان و سرپناه شب را به چنگ آورد، درعالم خلاء و رویا ، هو یت و فرهنگ انسانی شکل نخواهد گرفت ؟  

- ازهویت تعریف روشنی ارائه دهیم : باید به روانشاسی اجتماعی پدیده ی قومگرایی و تعریفی روشن از هویت اجتماعی انسان پرداخت . تا به بهانه ی هویتخواهی قومی و ایجاد جامعه هراسی ، هویت مدنی و همزیستی با اقوام و شهروندان خود را که هویتی انسان مدارانه است تضعیف نکنیم . به کمک علوم امروزی باید روشن سازیم که سخن و تفسیرهایی که ازهویت اقوام و ملتها در پهنه ی کشورمان ایران  به طرزی مبهم از هر رسانه و تریبونی به گوش می رسد چگونه است و به کجا می رود . باید روشن ساخت که هویتخواهی نیازی ست مشروع و یکی از خصوصیات پایه ای و مشترک نوع بشر بوده و همزاد هستی اجتماعی او بوده است .  انسان در هر گوشه ای ازاین دنیا تمایل دارد وجود مثبت و فعال خود را در ساخت و بافت اجتماع خود و در قالب ویژگی های فرهنگی موجود به اثبات رساند.  اما چنانچه  افراد یک قوم به دلیل عدم نوسازی و سازگاری فرهنگ خود و عدم آگاهی از علوم امروزی نتواند در فعل وانفعالات و تحولات اجتماعی  محل زیست خود بدرستی دخیل شود و هویت تازه ی خود را اثبات کند خلاء و بحران هویت آن افراد ظهور می کند . درچنین شرایطی افراد از این خلاء هویتی خود احساس رضایت نمی کنند . ضمن اینکه سوار بر ماشین سانتافه برای تعطیلات تابستانی در سفربه شمال هستند با گوش دادن به سی دی مال کنون علاالدین ، خود را نگران نابودی کوچ عشایر مالرو بختیاری احساس م یکند و در این تضاد و برزخ چند هویتی که از تعادل و تعدیل آنها عاجز می ماند به طرزی بیمارگونه به خاطرات و شنیده های  فرهنگی و تاریخی گذشته ی نیاکان خود پناه برده و آنرا هویت تاریخی و فرهنگی امروز خود تصور می کند . حال آنکه هویت تاریخی و فرهنگی گذشته ما زمانی زنده و واقعیت دارد که خشت بنای هویت زنده ی امروزمان شده باشد و به آن جان و معنی تازه داده باشیم . چنین نسلی را باید با روشنگری از این برزخ و بحران هویت به خود آگاهی رساند.   

* تلاش های مثبت درعرصه ی فرهنگ بختیاری

      در این همه مصیبت سرایی باید از مثبت سرایی نیز غافل نشویم و باید کار های مثبت برخی اهالی علم و قلم که در عرصه ی پژوهش تاریخ و فرهنگ بختیاری انجام گرفته بعنوان ذخیره های معنوی پذیرفت .کسانی که  گنجینه ی تلخ و شیرین  تاریخ و فرهنگ خویش را باز گشوده و در کار شناسایی رمز و راز آن سر از پا نمی شناسد . بسیاری از این اهالی قلم با صبر و حوصله و با عیاری علمی به بازخوانی نماد ها و آیین ها و آداب و فرهنگ این قوم پرداخته و آگاهی و روح  جمعی و رد پای نبرد این مردمان سختکوش را آشکار نمودند و توشه هایی از الهام ، هم برای همزبانان خود و هم برای غنای زبان و فرهنگ مشترک فارسی کشورمان اندوختند  . بسیاری از این عزیزان نیز تاریخ ی اجتماعی رنج آور قوم بختیاری را با تجسسی علمی و تاریخی و بدور از تعصب و وابستگی ها برای اولین بارتدوین کردند که دراین رابطه جا دارد از دکترغفار پور بختیار تشکر کرد . ضمن اینکه باید به چنین نویسندگانی دست مریزاد گفت اما اینرا نیز باید گفت که با این زحمات گرانبهای این عزیزان تنها تاریخ و فرهنگ نانوشته ی بختیاری بازگو  و ثبت می شود . در حالی که بازخوانی و بازآفرینی  و پالایش و تبادل مستمر هر فرهنگ و تاریخی بر بستر تحولات تکنولوژی و اجتماعی تازه ، شرط  همزیستی و بقا و پیشرفت فرهنگ و مردمان آن است .

- نتیجه : نسل کنونی بختیاری در هر گوشه ای از این کشورنیازمند نواندیشی درتاریخ و فرهنگ خویش است  تا راز پوچی برخی از توهمات لانه کرده در حفره های فرهنگی خود را به قدرت علم و قلم  فاش و شفاف بازگو کرده و همزمان باید در باز آفرینی و زایشهای فرهنگی و هویتی همنشین ( نه جانشین ) بکوشد . که امروزه چیزی جز مناسبات انسانی و مدرن و مدنی و آگاهیهای لازم نخواهد بود . ابزار و ظرف انجام این نو سازی فرهنگی یک نهاد نو اندیش است . اسفند 1390

                        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- با مطرح شدن چنین ایده ای ، فراخوانی بدین شرح صادر گردیده که در برخی رسانه های خوزستان بچاپ رسیده است :

                                     فراخوان حمایت و هم اندیشی فرهنگ بختیاری

در راستای نو اندیشی و تفکرات و ایده های تازه در تاریخ و فرهنگ بختیاری و به منظور رشد و پویایی این فرهنگ ، کلیه ی دوستداران و صاحبنظران در عرصه ی قلم را فرا می خوانیم تا انشاا. با ارسال نظرات خود از طریق پیام و تماس تلفنی زمینه ساز یک نشست سراسری و بنیان گذاری نهادی فرهنگی و فراگیر در این ارتباط باشیم .     جمعی از اهالی فرهنگ و هنر     تلفن های تماس : 09169810163 – 091679072

                                                     _______________

- خواننده ی گرامی این وبلاگ ! پس از مطالعه ی مبحث فوق میتوانند نظرداده و یا به امیل doostani_a@yahoo.com مقالات خود را ارسال نمایید و ما را در این راه سرنوشت ساز یاری رسانید .


                                           وقتی سوار بر ماشین از خروجی شهر لالی  به سمت رشته کوههای زاگرس حرکت کنیم حدود نیم ساعت بعد به دامنه ی اولین رشته کوهی می رسیم که از جنس سنگ است و پوششی از درختان بلوط دارد . در امتداد این رشته کوه و کمی مانده به تنگه ی بابااحمد ( گلوگاهی حساس در مسیر راه قدیم بوده ) جاده ی  ماشین از میان شهر قدیمی بنه وار عبور کرده و آن را به دو نیم می کند و ناگهان دو چشم بیننده برای دیدن آنهمه آثار این شهر قدیمی در چپ و راست  جاده کفایت نمی کند. مگراینکه پیاده شود و در کوچه های این شهر ویران و از میان سنگها و سقف های فروریخته ی آن پا در جای پای ساکنان سفرکرده ی شهر قدم ن عبور کند. یک بیننده یا گردشگر در این حالت می تواند ویرانه های شهر را که فرسایش و بارش بارانهای چند صد ساله،آنها را همرنگ سنگلاخهای کوپایه کرده است بدرستی ببیند . پس از گشت و گذارو عبور از دره های میانی این شهرفراموش شده ، به وسعت شهر و رمرز و راز بنای آن پی خواهد برد. می گویند این شهر مقر گرمسیری میر جهانگیر خان آسترکی و خلیل خان اولین حاکمان بختیاری در زمان حکومت صفویه بوده و حتی تاریخی بیش از این دارد که نیازمند کاوش های باستانشانی می باشد. اگر گردشگرلحظاتی عینک یکسویه نگری تاریخ نویسان را از چشم خویش بردارد واز اینکه فلان خان در اینجا چه گفت و چه خواست و آن یکی بر سر این یک چه آورد و نسب آنها کیست و چیست ، ذهن خود را آزاد کند آنگاه جا جای این شهرمتروک خیال انگیز به زبان می آید و با بیننده ش از تاریخ واقعی سخن خواهد گفت . اگر حافظه ی بیننده را با تاریخ حاکمان پر نکرده باشند و معنی تاریخ و افتخارتاریخی را فقط صدای شمشیرها و فتح و فجور اربابان نداند  هر سنگ اینجا با او سخنی از تاریخ و فرهنگ دارد. " جان صد صاحبدل آنجا بسته ی یک مو ببین " .گردشگر با کمی تأمل و با چشم خیال خود، گردش آن دستانی را می بیند که با چیدن سنگها نقشی ماندگاربر این دیوارها زده اند. سنگینی سنگهایی که بر دوش گارگران سیاه سوخته آنزمان به بالای این دیوارهای بلند به سختی حمل می شد می تواند ببیند . در سکوت این شهر ویران شاید صدای نهیب سرکارگران را نیز بشنود که گاهی با ضرب شلاق کارگران را به کار بیشتر وادار می کردند. حتی صدای اعتراض آن زن کارگری را می تواند بشنود که در آنزمان به خان گفت :" اینجا مردی وجود ندارد ."،و با این گفته خلقی را به شورش بر علیه حاکم واداشت. جسارت و حکایت این زن نیز بخشی از تاریخ بوده است که حافظه ی تاریخی ما چون عادت به ثبت چنین تاریخ هایی را ندارد از ماجرای آن زن فقط همین چند کلام را بیاد سپرده است . گردشگر این دیار شاید بازی" الاختر" مردان را در میدان این شهر حس کند و مسابقه ی بلند کردن سنگ"مِرد اِزما" (مرد آزما ) و ارتباط آنرا با ساختمان سازی آن شهر و بلند کردن آن همه سنگ حس کند. معماری احساس برانگیز برخی ساختمانهای شهرو ذوق معمارانی که بر زمختی سنگها غالب شد و بسیار آثاربجا مانده از دست و دل کوشندگان این تمدن می تواند گردشگر را با خود به عمق تاریخ برده و در عزم و احساس آن انسانها در راه زندگی شریک و همدرد  کند . بیننده این شهر خیال انگیز می تواند عبور و مرور مردم آن روز را از هجده درِتالار آن حس کند وقتی که هر یک درخواست ملتمسانه ای از حاکم خویش داشته اند. پچ پچ آنها ، لباسهای قدیمی آنها ، صدای همهه ی شهر و بازی کودکان را درخیال خویش بازسازی نماید. آری اینگونه یک گردشگر ممکن است ساعتها خود را با تاریخ پیشینیان این سرزمین ، با انگیزه ها و غم و شادی انسانهایی که بانی تمدن امروز او بودند همنشین و همدل کند . این است پیام خوش یک فرهنگ و تاریخ . به شرطی که باور کنیم هر تاریخ و فرهنگی  بیشترین هستی خود را همینگونه به دست و دوش این مردمان گمنام خلق کرده است و شهرتش را خسروان می برند ." خسروان قبله ی حاجات جهانند ولی – سببش بندگی حضرت درویشانند "  

   بنه وار و بنه وارها را از زیر آوار فراموشی تاریخ  بیرون آورید . آثار و علائمی که سر از خاک برون می آورند این شهر را بیش از این تماشاگه رازهای تاریخ می کند . با بیرون کشیدن آثار حیات گذشتگان از غبار تاریخ و قرار دادن آنها در معرض دید گردشگران داخلی و خارجی هم درآمدی برای خیل بیکاران این منطقه خواهد بود و هم به غنای میراث فرهنگی ما خواهد افزود           اسفند 1390 


_ تعلیم و تربیت  فرآیندی فراتر از نصیحت

معلم و مدیر وقتی طاقتشان طاق شد و چاره ی دیگری نمی بینند از آن همه دژموانع ، دیوار کوتاه اولیاء را انتخاب کرده و فورا مثل کلانتری پدر یا مادر دانش آموز را احضار کرده و می گویند : این چه بچه ی تنبلی ست که شما تربیت کرده اید . نه از تربیت خانوادگی بویی برده نه درس می خونه . آخه ما با چند نفر سر و کله بزنیم ؛ چرا به بچتون نمیگید درس بخونه . اخراجش می کنیم و . » تو گویی پدر و مادر دانش آموز هم  مثل خودشان کارشناس تعلیم و تربیت هستند . یا تو گویی تعلیم و تربیت یک فرمایش انفرادی ست نه یک فرآیند اجتماعی .

و اما اولیاء دانش آموز هم پس از احضار اگر رو در روی معلم و مدیر چیزی نگویند ، از در مدرسه که بیرون رفتند لب به سخن گشوده و تمام اهالی مدرسه را به باد اعتراض گرفته : اینها معلم نیستند ؛ فقط پول مفت گیرند و هیچی یاد بچه های مردم نمی دهند ؛ پدر و مادر بیچاره دیگه چه کار کنند ؛ فقط می توانند از صبح تا شب دنبال پرکردن شکم و سر و لباس بچه هاشون باشند که مثلا بیایند مدرسه چیزی یاد بگیرند . من فقط می تونم از بچه ام دیکته بگیرم و. » . همان انتظاری که معلم از اولیاء داشت اینبار اولیاء ازمعلم دارند . چرا که این بینش تک عاملی در ذهن و زبان جمعی ما لانه کرده است . تو گویی معلم همان نجار است که چوب خامی به او می دهند و باید کمد یا میز تحویل مشتری دهند و این کار هم از ابتدا تا انتها به عهده ی همان نجار است .

و بیچاره دانش آموز که حریم امن خانه و مدرسه از نان شب برای او واجب تر است یک نیش از این می خورد و یک نارو از آن می شنود . او در باز خواستی مجرم  مآبانه اگر از سنگینی احساس گناه فرو خورده خود بتواند چیزی بگوید و اگر حرف او را کسی گوش دهد چند کلامی برای گفتن دارد : آقا اجازه ، درسها خیلی سخته . هرچی می خونم زود یادم میره . معلم تند تند درس میده و جلو میره . » همین جاست که سخن  پائولو فریره به ذهن می آید : اگر یاد گیرنده در جریان یادگیری ، موجودی منفعل و قادر به درک آموخته و تجربه ی خود نباشد از آن تجربه و حتی از خویش بیگانه می شود . » .

دانش آموز _ معلم _ اولیاء     مثلث مظلوم

 

آری بدینگونه مثلثی سر در گم از دانش آموز و مدرسه و اولیاء شکل می گیرد که هر طرف آن طرف دیگر را مقصر می پندارد . دور باطل کی بود کی بود من نیستم ، در فضای بسته ی این مثلث مظلوم ، خود معلولی می شود که به علت و معضل دیگری تبدیل می گردد و توش و توان بسیاری را به اتلاف می کشاند .

و اما بر فراز این مثلث یعنی مدرسه ، خانواده و دانش آموز ، تگذاران و سلسله مراتب مدیران بالا هستند که آنها دیگر همه چیز را به گردن سه ضلع این مثلث می گذارند و این پرونده ی باز را ناخوانده می بندند و البته به حکم نظام آموزشی  متمرکز حق با مرکز بوده  همچنان که حق با بزرگ ها بوده . و هرکس هم به بیرون از این مثلث یعنی به سوی ت و مدیریت کلان نظام آموزشی و فرهنگی و همچنین مدیریت رفاه عمومی و اجتماعی جامع انگشت نشانه گرفت و آنان را نیز به عنوان رأس عوامل تعیین کننده در این چرخه ی تحصیلی معیوب به حساب آورد صدایش به جایی نخواهد رسید .

  تعلیم و تربیت فرآیندی اجتماعی  

حال آیا می شود که روزی روزگاری تمامی بازیگران این چرخه ی تحصیلی از دانش آموز و

معلم و اولیاء گرفته  تا مدیران جزء و کل و صاحب نظران و متخصصین همه به حساب آمده و با گفتمانی باز و بی هیچ ملاحظه ای نه با تئوری های کلیشه ای که با لمس ریشه ها و چشم در چشم و گوش به همه ی صداها همگان بگویند و بشنوند که آری همه ی این بازیگران چرخه ی تعلیم و تربیت به نوعی درست می بینند اما هرکدام قسمتی از این فیل مولوی را می بیند و باید این دست و پا و سر وگوش که هر کدام جداگانه دیده شده به هم پیوسته و این فیل فرومانده در تاریکی قرنها به حرکت درآید . و همه به این شناخت برسند که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارباید ، تا که علمی به کف آریم و زغفلت برهیم . تا گفته و شنیده شود که برای به حرکت در آوردن این فیل درمانده دراین تاریکی هر کس و هر نهادی نقش خاصی دارد و هر کس توانی در خور جایگاهش دارد . در یک جامعه ی امروزی بنا بر تقسیم کار اجتماعی امر تعلیم و تربیت و معضلات مربوط به آن متوجه کارشناسان و معلمین آن جامعه است و این تخصص بی شک از عهده و توان اولیاء خانواده خارج است حتی اگر آنها خود معلم و کارشناس باشند . چرا که معمولا در رابطه روز مره و تنگاتنگ فرزند و اولیاء و پیامدهای متفاوت این نزدیکی ضمن حفظ روابط  عاطفی بین آنان اما فرزندان را به نوعی  اشباح روحی به درجاتی از بی تفاوتی نسبت به اولیاء قرار داده و بر همین اساس است که حرف شنوی و تاثیرات و الگو پذیری کودکان و نوجوانان بخصوص متاثر از گروه های همبازی یا مربیان و الگوهای معروف اجتماعی و . است . اولیاء دانش آموز تنها می توانند و وظیفه دارند آشیانه ای گرم  از عاطفه و رفاه برای فرزندان خود فراهم کنند تا با روحی فارغ از دغدغه ، آنها را برای تعلیم و تربیت تشویق و تحویل مدرسه دهند . البته اگر مدیران و مسئولان رفاه اجتماعی و اقتصادی به وظیفه ی فراگیرخود عمل کرده باشند .

یادگیرنده محور یادگیری   

تا گفته و شنیده شود که معلمین ما هنگام یادگیریشان برای شغل معلمی  آیا خود محور یادگیری بوده اند و این مهم را تجربه کرده اند که امروز بدانند چگونه یادگیرنده باید محور یادگیری باشد و بدانند که حول این محور ، معلم و موضوع درسی و محیط زندگی همه میدانی برای یادگیری او هستند . و اگر هم به چنین روش هایی آشنا شده آیا اسباب و اصحاب این کار برایشان آماده است . معلم تنها با علمی آموخته از استاد و روحی سیراب از نیازهایش می تواند روح تشنه ی دانش آموز را سیراب ازعلم و عمل کند . مسلط شدن معلمین و مدیران به روش ها و رویکردهای امروزی و علمی تعلیم و تربیت در گرو ارتقاء علمی دانشگاه ها و نظام ارزشسازی و ارزشیابی  و خروجی این مراکز و فارغ التحصیلان آن است . و به طریق اولی آن انگیزه لازم برای این ارتقاء علمی آنگاه تکمیل می شود که همزمان در عرصه کاری و امور استخدامی جامعه ، سنخیت و صلاحیت های تخصصی افراد در امر گزینش آنها ملاک قرار گرفته تا دیگر همه بدانند که صرف اخذ مدرک تحصیلی بی محتوا یا قلابی راه به جایی نخواهند برد . با ایجاد این چرخه ی مطلوب در ساختارهاست که اطمینان و امنیت خاطر نصیب علم اندوزان و متخصصین حاصل خواهد شد و آن زمان است که این فرآیند مثبت در تار و پود نهادهای جامعه بعنوان یک فرهنگ نهادینه و ارزشگزاری خواهد شد . با چنین رویکرد وعملکردی سیستماتیک در ذیل تا صدر مقاطع تحصیلی ، انگیزه های دانش اندوزان رو به سوی این ارزشها شکل خواهند گرفت و ضد ارزشهایی چون مدرک گرایی و مدرک سازی و قبول های زیر میزی آنگاه دیگر شرم هر انسانی را بر خواهد انگیخت و به یک کاسبی روزمره تبدیل نخواهد شد .

تا گفته و شنیده شود در عرصه فرهنگ جامعه ی ما نیز متاسفانه ارزش و آوازه ی مدرک تحصیلی تقدم بر ارزش علم و عمل دارد و این از یک طرف حاصل همان کارکرد منفی ساختاری ست و از طرف دیگر نتیجه انفعال فرهنگی و عدم فرهنگ سازی ست . ما همانگونه که در عرصه ی ورزش و بخصوص فوتبال با ایجاد زیر ساخت های مالی ، رسانه ای و درآمدهای کلان و برگزاری رقابتهای روزمره و . به اسطوره های ورزشی و  ورزشی اسطوره ای  نایل آمده ایم بطوری که جمال و جذبه آن پیر و جوان را به هیجان وا میدارد همانگونه  نیز می توانیم میدانی برای عرض اندام علم و هنر و ادب بیاراییم .

تا گفته شود و خوب شنیده شود که این چرخه مثبت به چرخش  نمی افتد مگر اینکه باشناختی در خور عمل و عملکردی سیستماتیک در تمامی عرصه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و . فرصت و فرجامی دست دهد تا این حقایق در ذهن و جان جمعی ما نهالی شکوفا شود .

تاگفته و خوب شنیده شود که یک دانش آموز نیز انگیزه ها و آموزه های شناختی و عاطفی و اجتماعی خود را نه تنها در عرصه و فضای رفاهی و عاطفی  و آموزشی مدرسه و خانواده بلکه در میدان تعامل با کل جامعه و ارزش ها و ضد ارزش های رایج در آن جامعه و فرهنگ ونهادهای آن کسب می کند و هیچ سوپرمنی به تنهایی برای او انگیزه ساز نخواهد بود . فضای عاطفی و آموزشی و رفاهی خانواده و مدرسه نیز متاثر از تهای کلان مدیریت آموزشی و رفاهی و اجتماعی و نعمات حیاتی ایجاد شده در آن جامعه می باشد . دانش آموز با زبان بی زبانی فریاد می زند که هرآنکس که انگیزه آموختن ندارد به او نتوانی آموخت . اما فهمیدن زبان او نه آسان است  ونه گوش شنوایی دارد . و خود می داند که کسی به او باور نخواهد کرد چون همیشه دیده است که حرف بزرگترها باید درست باشد تا جاییکه برایش عادت شده است که خودش هم خودش را باور نکند . آدم بزرگ ها باید او را باور و تایید کنند تا او خود را باور کند . او هر چه می کشد از دست همین دنیای بی باوری ست . در برزخ این شکست و بی پناهی عده ای پناه به عقده گشایی و نافرمانی در مدرسه می برند  که ما آنها را نخاله های مدرسه نامگذاری می کنیم . گروهی نیز در نهایت از مدرسه بریده و به نافرمانی اجتماعی و ناهنجاری ها روی آورده و لشکر ذخیره ی بزهکاری اجتماعی می شوند و این موج گریز از مرکز تا مرز جرم و جنایت و کیفر و . پیش می رود .

تاگفته و خوب شنیده شود که این کودک پر رمز و راز با گفته های خشک و خالی و یا با تهدید و کتک از این رو به آن رو خواهد شد . البته گاهی ممکن است دانش آموز برای دفاع از خود یا فرار از فشار ، چند صباحی مطالبی را با سختی حفظ کرده و در پریشانی ناشی از نا هضمی خوانده های خویش برای مدتی آن مطالب را در ذهن خود نگاه دارد و آنگاه شاید گفته شود که به به  فلانی درسش خوب شده اما غافل از اینکه او فقط چیزهایی در ذهن انباشته است که نمی داند به چه کاری می آید . و آنچه یاد نگرفته این است که چرا یاد بگیرد و چگونه یاد بگیرد . و بالاخره این رفع تکلیف به حساب حل تکلیف او گذاشته می شود . حتی گاهی دانش آموزانی زرنگ هستند که چه با ابزار تشویق و یا تنبیه و در یک مکانیزم دفاعی مستولی شده بر آنان ، عادت کرده اند برای اخذ نمره ، خوب بخوانند و خوب حفظ کنند اما آنها تنها مطالبی                   پاره پاره و به دور از دانشی درک شده و سیستماتیک اندوخته اند که آنهم پس از امتحانات این اندوخته ها را به دست فراموشی می سپارند و کتابهای خود را در پشت در مدرسه پاره پاره کرده و به دست باد می سپارند و بدینگونه از این مهمان ناخوانده و مزاحم ذهن خود انتقام می گیرد .   

تا گفته و خوب شنیده شود که تکنولوژی و فناوری های  رو به تنوع امروزی برای  نظام آموزشی  ما از دیگر مکمل هایی ست که جای  خالی آن ما را از غافله علم و آگاهی دورساخته است .

تا گفته و شنیده شود که در ساختار آموزشی ما خلاء و حلقه های مفقوده و فراموش شده ایست از جمله آموزش های پیش دبستانی . اهمیت این دوره با یافته های علم امروز آشکارتر می شود : وقتی بدانیم  50 % رشد عقلانی افراد در طول زمان بین حاملگی تا 4 سالگی  اتفاق می افتد و 30 % رشد عقلانی بین 4 تا 8 سالگی  آنگاه  آموزش و پرورش پیش دبستانی اهمیت فوق العاده ای می یابد . »  ( بلوم ) . اگر چنین است پس سپردن این مسئولیت بسیار مهم و سنگین یعنی پرورش نوزادان و کودکان جامعه ی ما در حساسترین لحظات عمر آنها ، تنها بدست مادران و پدرانی که اغلب کمترین اطلاعی از رمز و راز علوم پیشرفته ی بهداشت و پرورش ندارند چه موانع پایه ای و عواقبی جسمی ، عاطفی در سر راه آموزش و پرورش ، خانواده و جامعه  ایجاد می کند ؟

این گفتار بنا به آنچه گفته شد بر این منطق و رویکرد تربیتی  معطوف است که برای رهایی از سوال باطل اول مرغ یا تخم مرغ » ناگزیر باید اولاً دیوار خیالی آموزش و پرورش رسمی و آموزش و پرورش غیر رسمی  را فرو ریخت و به نگاه تک عاملی و یکسویه نگری به امور تربیتی پایان داد پس آنگاه به اصلاح  و تکمیل ساختارهای اجتماعی ، اقتصادی ، مدیریتی و روشهای آموزشی پرداخت .  چرا که تعلیم  و تربیت فرآیندی همه جانبه و در دیالکتیک تاثیرات متفاوت اجتماعی متحقق خواهد شد ضمن اینکه باید گفت هیچگاه نمی توان دیواری بین رویکردهای متفاوت تربیتی کشید چون به طرزی غالب یا مغلوب مکمل همدیگر بوده اما در این مقطع زمانی رویکرد اصلاح ساختاری ضرورتی عمده و بستری برای تحقق تمامی روش های دیگر است .

آری اگر یک نظام آموزشی چنین عالمانه آغوش بسته ی خود به گونه ای نهادینه و کاربردی به روی قابلیت های ذهنی  و عینی جامعه ی خود باز کند و به الگوی ت گذاری ها و سمینارهای در بسته و بی روح و شعار زده پایان دهد و کل جامعه  را برای تعامل با خود فرا بخواند آنگاه دیگر هیچکس وظیفه خود را در این چرخه ی تربیتی به گردن دیگری نخواهد انداخت . و اگر بسیاری از این اگرها و مگرها به حتم و یقین بیانجامد شاهد خواهیم  که فیلمان از هندوستان هم خواهد گذشت و گرنه همچنان جور هندوستان کشیم و ره به ترکستان بریم . اما دل و دیده ی این نگارنده به حقایقی روشن است و از زیر این ابر و آوار بدبینی  برق چشمان جوانان و جویندگانی که عزم به عمل و چشم به ساحل امید دارند هر چشم بصیری را خیره و خوشبین می کند .

 چاپ شده در هفته نامه ی ندای جنوب ( گستره توزیع : خوزستان – چهارمحال بختیاری –کهگیلویه –بوشهر )

 

 

 

 

 

 


#جنبش های امروز جهان : یک بلوغ در یک بحران#
کمتر از یک سال پیش که هنوز جوان بیکار تونسی خود را در مقابل ساختمان شهرداری به آتش نکشیده بود و هنوز هیچ نظریه پردازی  وقوع جنبش های زنجیره ای جهان را پس از این حادثه به خواب هم نمی دید ، و هنوز تئوری پایان انقلاب ها و حتی تئوری پایان تاریخ به قوت خود باقی مانده و تا پایان این تئوری ها خوش خیالانه اندکی مانده بود؛ اما نشانه ی بی نظمی در ضربان قلب بازارهای مالی و وال استریت ها و شریان سست بانک های متصل به آنها ، رنگ  از رخسار نظام اقتصادی بیمار جهان برده بود . نشست ها و کنفرانس های عقلای این نظام جهانی جز تزریق های اعتباراتی مُسکن و وعده های بی اساس نتیجه ای به دنبال نداشت. شیمی درمانی اقتصاد جهان فایده نکرد و تب و ترس بحران پیش از و بیش از خودِ بحران به همه جای جهان سرایت کرد. برچنین بستری داغ، داغدیده ای جرقه بر جان خود زد و تصاویر آن در مقابل چشم همه ی همنوعان خود در جهان، دردی مشترک را فریاد کرد ؛ این فریاد آشنا بر هیزم خشکیده ی فقر و بیکاری فراگیر شعله ی انقلابی شد و به اطراف زبانه کشید و یک شبه مخمل تئوری" انقلاب های مخملی" در این آتش سوخت و آرزوی مخملی میانه بازان دود شد و دوباره تئوری " انقلاب قلقلی " بجای  خود قوت گرفت. و آنان که خواب پایان تاریخ و ابدیت سرمایه داری را می دیدند در مقابل مارکس سر فرود آوردند. تحلیل پردازان مکتب لیبرالیسم فلسفی و اقتصادی به خیال اینکه این جنبش در جغرافیای اعراب محدود خواهد ماند ، نامش را " بهار عرب " گذاشتند غافل از اینکه این شتر عرب به غرب خواهد رسید. و از طرفی دیگر این تئوری پردازان تلاش داشتند که این جنبش را در تعریف و محتوا نیز صرفاً محدود به عکس العمل مردم در مقابل حکومت های استبدادی خاورمیانه قلمداد کنند، یعنی ان را به جنبشی صرفاً آزادی خواهانه و نه عدالت طلبانه تقلیل دهند و دامن خود را از آن رها سازند. اما دیری نگذشت که این جنبش فراتر از مرز و میهن و غرب و شرق و عرب و عجم به بسیاری از کشورهای جهان گسترش یافته و از لحاظ محتوا اگرچه با چند زبان اما یک پیام مشترک از آنها بگوش میرسد: هم آزادی خواهی و هم عدالت خواهی . این جنبش در کشورهای استبدادی عربی اگرچه با شعارهای آزادی خواهی عجین بوده اما عدالت خواهی و اعتراض به فقر و بیکاری پایه ی اصلی این اعتراضات بوده و آزادیخواهی به تنهایی نمی توانست هرگز چنین پتانسیلی توده ای در پی داشته باشد. اما این جنبش ها اینگونه ساده و با یک خودسوزی اتفاق نیفتاده همچنانکه آن جنگ جهانی تنها با ترور یک ولیعهد اتفاق نیفتاده بود. حوادثی چون خودسوزی به مثابه جرقه ای بود بر باروت بحران هایی که قابل به بیان و لازم به شرحی هوشمندانه دارد. به این منظور باید به شرح شاخص ها و ویژگی های اجتماعی و اقتصادی و تاریخی امروز جهان پرداخت تا از ساده نگری مزمن و جامانده در عادتهایمان در نگاه به رویدادها پرهیز کرده باشیم.

یک بلوغ و یک بحران

در این مقطع تاریخی شاهد پیدایش دو اتفاق همزاد و بی سابقه جهانی هستیم که اکنون در فرآیند و پیوند با یکدیگر بستر و بانی خیزش های زنجیره ای جهان گشته است. یکی بلوغ فکری مردم است و آن دیگری بحران اقتصادی.بحران اقتصادی جهان: تمام نظریه پردازان اقتصادی از هر نحله فکری که بوده به سیکل ها و دوره های روند اقتصاد سرمایه داری باور داشته و دارند. این دوره ها از رونق شروع شده و با افسار گسیختگی سودجویانه منجربه اشباح بازار و رکود و بیکاری و بحرانی موقت ختم می شود. حجم بازار مالی و پولی و اعتبارات بحران زای این نظام هم، اشتهای سیری ناپذیرتری به این غول گرسنه داده است و هم به آفت درون ریزی برای این نظام تبدیل شده است. این نظام سرمایه که چند قرن بر جهان حاکم است تا کنون هر بار که به مقطع بحرانی خود می رسید، راهی برای خروج از بحران پیدا می کرد. جنگ های جهانی یکی از این راه ها بود. صاحبان سرمایه و قدرت برای تصرف بازارهای جدید و رفع بحران، دنیا را به کام کشتار و ویرانگی کشیدند تا صنایع خود را در سودآوری مطلوب محافظت کنند. تا جایی که امروزه دیگر هیچ کوره دهی نیست که در دسترس کالاهای صنعتی و سرمایه های مالی آنها به دور مانده باشد. و اصولاً تصرف بازار از طریق جنگ گرم دیگر همه جا و هر زمان به صرفه نخواهد بود. به خصوص که با ایجاد مؤسسات چند ملیتی و قراردادها و همکاری های بلوک های ی، نظامی و تجاری هوشمندانه و انحصاری امروزی، دیگر فلسفه ی جنگ های جهانی برای کسب بازار کمرنگ شده است؛ البته در مناطق قرمز و نفت خیز یا استراژیک جهان به دلیل اهمیت این ماده ی حیاتی تنور جنگ های منطقه ای و نیابتی و مانورهای نظامی، همچنان از انسان و انسانیت قربانی می گیرد و هر ساله هزاران میلیارد دلار سلاح های نظامی به فروش می رسد و در پناه این معاملات، پروژه های امنیتی و صنعتی  پیاده می شوند و به رواج و رونق اقتصادی یعنی صدور بحرانهای این قدرت ها منجر می شود. و بدین گونه این نسخه ی خونین توسعه طلبی هنوز روی میزهای ت اربابان جهان گذاشته است. این نظام جهانی علاوه بر موهبت جنگ های اشغالگرانه برای خروج از بحرانهای دوره ای خود در طول دهه ها و قرن ها، هر بار با اختراعات و ایجاد رشته صنایع مربوط به آنها رونقی دوباره می گرفت. آخرین حلقه ی رونق و راه فرار از این بحرانها که توفیقی اجباری نصیب این دنیا کرد و از قضا آن را به دهکده ای جهانی نیز تبدیل نمود، سرمایه گذاری در صنایع ارتباطات و کامپیوتر بود. اکنون دیگر با فراگیرشدن ساخت این صنعت و اشباح نسبی بازار جهانی، باز هم جوابگوی ارزش افزوده و سودآوری های تصاعدی برای این غول های سرمایه نخواهد بود. اما همه این راه های نجات، همان صدور بحران ها به بیرون بود. بنا به نظریه برخی کارشناسان امروز دیگر راه فرار و رونقی از این دست حداقل تا این زمان به نظر کسی نیامده است جز بازآفرینی اندک همان شیوه های تاکنونی یعنی جنگ های محدود و رشته صنایع تاکنونی. با چنین تگنایی نئولیبرالیسم همراه با فلسفه ی افراطی و افسار گسیخته ی آن، در قالب ناسیونالیسم و پوپولیسم بیش از پیش ظهور می کند و اینبار با درون ریز کردن این بحران ها به عنوان راه فرار از بحران، اقدام به سخت گیری های وطنی می نمایند. اگرچه این راه حل ها کهنه و به موازات عمر این نظام بوده اما اینبار شدت روز افزونی بخود گرفت. یکی ازاین راه ها همان جنگ نرم  با طبقات جامعه از طریق " پایین آوردن هزینه های تولید " و اعمال نسخه آن به همه شرکاء جهانی از طریق بانک جهانی و امثال آن است؛ و دیگری توسل به ت های کاذب پولی و بانکی و تبعات منفی آن. این جنگ نرم با کاهش هزینه های تولید از طریق اخراج کارگران و کم کردن دستمزدها و خدمات عمومی باز هم جنگی ست جهانی اما این بار بین جبهه ی به هم پیوسته سرمایه های مشترک جهانی  و جبهه ی از هم گسسته ی مردم در اقصی نقاط جهان. و اینجاست که همین درد مشترک فرودستان، باعث همراهی و همزمانی خیزش های جهانی و خودجوش برای اولین بار در طول تاریخ می شود. اما این جنگ نرم با معاش مردم تا آنجا پیش رفته است که در صنعتی ترین و قدرتمند ترین کشورهای جهان تا عقب مانده ترین آنها، خیابانها و میادین و مراکز مالی آنها محل اعتراض مردم گشته و شعار " سرمایه بحران زاست " را مشخصاً در قلب این نظام اقتصادی برافراشته و زمین را زیر پای این غول های سرمایه داغ تر کرده است. 
دوم= بلوغ ی جهانیان: اکنون و در قرن بیست و یکم برخلاف قرن های گذشته مردم جهان وارد صحنه معادلات ی گشته اند. قرن بیستم به دلیل نبود دستاوردهای امروزی و ضعف ارتباط و انسجام و آگاهی مردمان آن دوره تنها عده ی کمی از سرآمدان جامعه می توانستند صاحب نفوذ و سرمایه و قدرت و سواد و ت شوند. بنابراین تنها اهداف و امیا ل این طبقه ی مسلط  به کرسی می نشست و با تشکیل دولت یا حزب و گاهی پیدایش شخصیتی کاریزماتیک سرنوشت اقتصادی و ی اکثریت جامعه در دست چنین افراد و نهادهایی قرار می گرفت و توده های مردم به همان دلایل ضعف تاریخی خود از تصمیم و رهبری و اعلام  خواسته های اصیل خود که همیشه معاش زندگی از مهم ترین آنها بود ناتوان می ماندند . در انقلاب و دگرگونی های قرن بیستم و پیش از آن شعارها و خواسته ها ضد استعماری و نهایتن ضد استبدادی بود. یعنی استقلال و آزادی هدف نهایی بود. این اهداف اگر چه مثبت و یک گام به جلو بود اما تنها معنی این شعارها این بود:  استقلال یعنی اینکه خودی ها به کرسی قدرت بنشینند و آزادی به این معنی بود که در مقابل قدرت مطلقه ی سنتی اربابان زمین دار و پادشاه، اقشار تازه پای سرمایه دار و میانی بتوانند در ت و اقتصاد آزاد سهمی داشته باشند. اما در تمام این دورانهای استقلال طلبی و آزادیخواهی، خواست توده های مردم اگر نیمچه فهم و توجهی به آزادی و استقلال پیدا کرده بودند اما ذاتن همواره خواست و امید اصلی آنها به نان و معاش و زمین و کار بود، یعنی خصلتی ضد استثماری در عمق وجود آنها پنهان بود. به همین دلیل بود که همواره یا گوشت دم توپ جنگهای ضداستعماری با شعارهای استقلال خواهی بودند و یا سپر انقلاب های ضد استبدادی با شعارهای آرادیخواهی بودند. یعنی عدالت و رهایی از استثمار نیز از جمله نیازهای همیشگی و نهفته ی این طبقات فرودست بود که البته چنین امکان و شرایطی از لحاظ تاریخی کمتر مهیا بود. و اگر هم در گوشه جاهایی از جهان همچون انقلاب فرانسه و انقلاب بلشویکی روسیه توسط احزاب یا گروهایی خبره رخ می داد به دلیل هژمونی فرهنگ و عادت های طبقات فرادست داخلی و خارجی طولی نمی کشید که به شکست می انجامید. قرن بیست و یکم اما نشان داد که قرن بلوغ فکری این طبقات محروم بوده. بلوغ فکری یعنی رشد آگاهی های ی، اجتماعی، فرهنگی و کسب کلیه ی دستاوردهای علمی بشر تا به امروز با استفاده از فن آوری ها و ارتباطات و موسسات آموزشی و به موازات آن شکل گیری تشکلات وسیع کارگران، دانشجویان، روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان مردمی. مردم قرن حاضر با استفاده از چنین دستاوردهایی و به اقتضای شرایط اجتماعی و اقتصادی این زمان هم توانسته اند محتوای مطالبات خود را و هم شکل مبارزه و روش های رسیدن به این مطالبات را تغییر دهند، یعنی اینکه این بار در محتوای مبارزه ی خود علاوه بر استبداد، استثمار را نیز نشانه گرفته اند، یعنی همان خواست اصلی و تاریخی خود که هیچگاه فرصت تحقق آن نبوده است. و در شکل مبارزه خود به تصمیم گیری و رهبری غیر متمرکز و جمعی و می روی آورده اند. این توده ها از چند قرن فریب و سواری دادن به طبقات فرادست به خود آمده اند. از بی نتیجه ماندن انقلاب ها و مبارزات قومی و فرقه ای در قالب شعار های ناسیونالیستی و مذهبی و شعارهای تو خالی آزادی و دموکراسی دریافته اند که همه ی این شعارها تنها در جهت سلطه ی یک طبقه فرادست و فرصت طلب بیش نیست. اکنون اگر خطر توده وار و عدم سازماندهی، این جنبش ها را تهدید می کند و البته به شکست ها خواهد کشاند اما آغاز پایان سلطه گری فرادستان است. این جنبش ها به حکم حضور و بلوغ همگانی، لحظه به لحظه شعارها و اهداف جمعی آنها در فضایی مجازی شکل می گیرد و در نتیجه خواستها بطور مستقیم و اصیل مطرح شده و هیچکس در پشت درهای بسته و مخفیانه برای آنان تصمیم نخواهد گرفت؛ البته نباید فراموش کرد که همواره تعرضات و تدارکاتی برای تاثیر گذاری و قبضه کردن رهبری و به کج راهه بردن آن از طرف جناحها و قدرت های گوناگون چنین جنبش ها را تهدید می کند. این ت بازان جهانی در این جنگ جهانی با مردم جهان، هر کجا توانسته اند برای مهار خیزش و تحول خواهی مردم لباس حقوق بشر به تن کرده و یک شبه دوست آن مردم شده و حاکمان آنها را که دوست دیروز خود آنها بوده یک شبه همصدا با مردم دیکتاتور می خوانند و یک شبه اپوزوسیونی را پالانی بر خر مراد خود کرده تا مثل همیشه در همه جای جهان جولان دهند و نظم خودساخته را همچنان حفظ کنند. اما اینبار طلوع بیداری جهان است و نسل جوان سوار بر اسب تیزپای امواج اینترنت است و آنان عاقبت برخر لنگ خویش خواهند ماند. آنکه مقصد برسد معلوم است. اما به هرحال چنین روشی می و اعتراض جمعی  اکنون دیگر تولد و موجودیت تاریخی یافته است و با هویتی تازه به معادلات ی و اجتماعی  جهان امروز وارد گشته است. . قابل توجه آنان که هم اکنون در حکومتند و آنان که خواب حکومت تازه می بینند هر کجای جهان که هستند بدانند و آگاه باشند که اکنون دیگر حکومت کردن بنام آزادی و دمکراسی و ناسیونالسیم و قومیت و مذهب و وطن و حزب های اینگونه ممکن نخواهد بود مگر این که آن گوهر گم شده و ممنوعه ی تاریخ یعنی عدالت اجتماعی از گروگان فرادستان اجتماعی به درآید و به درون این واژه ها و نظام ها افزوده شود و معنی دیگری به آنها ببخشد. با عدالت اجتمای آنگاه دیگر آزادی و دموکراسی و وطن برای همگان است نه فقط برای جعل کنندگان. آری اکنون دیگر حکومت کردن بر مردم آگاه که عدالت اجتماعی را شعار خود قرار داده اند و همه روزه در خیابان ها فریاد می کنند آسان نخواهد بود. چون امروزه به عینه می بینیم چشم مردمان جهان چه در جوامع استبدادی و چه در جوامع مدعی آزادی و دموکراسی، باز شده است به شکاف های طبقاتی روز افزون،  فقر و جنگ و نقض حقوق بشر و تهدیدات صلح جهانی و محیط زیست؛ و در مقابل این تهدیدات به هم پیوسته ی جهانی احساس و هویتی جهانی نیز شکل گرفته است. بحران فراگیری که اکنون تار و پود دنیای سرمایه داری افسار گسیخته را به چالش گرفته، و علت بی چون و چرای این مصیبت جهانی بشر است. گواه این ادعا به نابودی کشاندن نعمات و حیات کره ی زمین و انسان هایی که در این کره گرفتار فقر و گرسنگی و جنگ و نابرابری و ناامنی هستند. 

بدینگونه این کره خاکی برای این دایناسورهای غول آسا و سیری ناپذیر دیگر تنگ شده است. اگر راه فراردیگری نجویند و اگر جناحی دیگر از این بزرگ سرمایه داران با ترفند اصلاح و رفاه سکان این کشتی متلاطم را برای مدتی دیگر بدست نگیرند و این از عرشه راندگان را آرام نکند و اگر این بیداری جهانی به بیراهه ی رهن در کمینش گرفتار نیاید، تاریخ و بشر دیر یا زود به انتخاب اصلح خود دست خواهد زد و راز بقا را به نمایش خواهد گذاشت. چه انتخابی باشد و اینکه چگونه می شود بستگی به عزم و رزم کسانی دارد که امروز میدان ها و قلب بازارهای مالی را هر زمان که بخواهند به تسخیر در می آورند. آنان که با حس و جسم خود دریافته اند که آزادی بدون عدالت کلاه بی سری ست که لایق باد است؛ به عزم و اراده ی کسانی بستگی دارد که امروز آزادی دارند اما نان ندارند. آزادی بدون عدالت همان آزادی بی عدالتی ست. آزادی بدون عدالت، استبداد مدرنی ست که انسان را به بند نامرئی از خود بیگانگی اسیر کرده است.  

چاپ شده در هفته نامه ی ندای جنوب هشتم آبان 1390


 حدود یکسال پیش بود که در بیمارستان امید لالی خبر مرگ مادری در جریان عمل زایمان ، خانواده ای را به ماتم نشاند و اهالی را از نتیجه ی یک عمل پزشکی ساده بهت زده نمود . با مصلحت اندیشی اهل مطبوعات و به امید اینکه درس عبرت مسئولین شود این واقعه ی تلخ در سکوت خبری به فراموشگاه دردهای نهفته منطقه سپرده شد . اما با کمال تاسف اینک در سالگرد آن واقعه ی دردناک بار دیگر مادری دیگر آنهم از همان خانواده به همان سرنوشت " زن برادر شوهر" خود دچار آمد و پس از یک عمل سزارین نوزاد خود را بدنیا آورد و خود ساعاتی بعد بر روی تخت مراقبت بیمارستان ! از دنیا رفت و داغ بر داغ آن خانواده افزود و اهل خبر و نظر را به تکان آورد . اکنون آیا این واقعه تکراری باز هم شایسته ی سکوت خبری مصلحتی است و یا بایسته ی شرح مصیبت و طرح سئوال از مسئولین است ؟ اما برای شرح و شناخت علل این مصیبت یا هر اتفاق دیگری اگر با نگاهی عوامانه و تک عاملی قلمفرسایی نماییم و منشاء هر اتفاقی را منحصر به نزدیک ترین و مستقیم ترین افراد و عوامل بدانیم آنگاه از شناخت واقعی به دور خواهیم ماند و آن شرایط وعوامل شناخته نشده همچنان آبستن تکرار اتفاقات بعدی خواهد بود . بطور مشخص درریشه یابی چنین حادثه ی ناگواری اگر تنها نقش یک پرستار یا پزشک را برجسته کنیم و طعن و تاوان آنرا به گردن معدود افرادی بگذاریم آنگاه چنین سئوالاتی پیش خواهد آمد که آیا عوامل محیطی و اداری یعنی کمبود امکانات تجهیزاتی و مالی و پرسنلی و آموزشی در این مرکز هیچ نقشی در وقوع این ناگواری نداشته است ؟ آیا صندوق همیشه خالی شبکه بهداشت و درمان شهرستان لالی و بدهی های انباشته ی آن ، نبود امکاناتی از جمله بانک خون ، نبود آموزشهای به روز و دوره ای پرسنل ، نظم و بازرسی اداری مدیریت شده و جاافتاده ، فشردگی های شغلی و کمبود پرسنلی ،تامین مالی پرسنل و واسطه گری ها در کسر حقوق آنها و بسیاری عوامل ساختاری و مالی دیگر هیچگونه نقشی در این اتفاق و اینگونه اتفاقات نداشته است ؟ مگر به استناد همین کمبودها نبوده است که صلاحیت انجام عمل پزشکی از این بیمارسان !؟ سلب شده است پس چرا علی رغم این عدم صلاحیت مجوزبرای عمل اورژانسی صادر می شود ؟ این تناقض آیا ریسک کردن با جان بیمار نیست ؟ برای این " شتر گاو پلنگ " بیمارسان امید ! لالی چه نامی پسندیده است ؟ این مرکز درمان یا باید با تامین تجهیزات لازم به سطح یک بیمارستان ارتقاء یابد و یا از فهرست بیمارستانهای کشور خارج شده و تابلوی بی تناسبت آنرا برداشته و همان تابلوی درمانگاه بر سر در آن نصب شود تا مردم تکلیف خود را بدانند و از این به بعد برخی بیخبر از ماجرا با خیال راحت بیماران خود را برای عمل جراحی به این درمانگاه نسپارند . شاید در پاسخ به این سئوالات گفته شود که مراجع قضایی در حال پیگرد و پیگیری قانونی این حادثه هستند . اما این پاسخ از دو جهت پاسخی مسئولانه و سازنده ای نیست . اولاً مگر وجدان و انصاف اجتماعی خود یک مرجع قضاوت هوشمندی نیست بطوری که گاهی مراجع قضایی درشکل " هیئت منصفه " از آن کمک می گیرند ؟ و مگر این مرجع افکار و وجدان جمعی جامعه نباید با استفاده از اطلاع رسانی و استدلال به پالایش منطقی انصاف خود دست یابد تا قضاوتی بهتر و واکنشی معقول تر داشته باشد ؟ ثانیاً همگان بخوبی می دانند که همیشه پس از یک واقعه ی ناگوارهمچون مرگ این مادر، مرجع قضایی ابتدا در حوضه ی پزشکی اقدام به کارشناسی نموده که تنها دلایل پزشکی و عضوی این مرگ کشف خواهد شد . و چون این دلایل لازم اما کافی نبوده همزمان کارشناسی در حوضه اداری و ساختاری محل واقعه به جریان می افتد تا عوامل انسانی و محیطی آشکار و پنهان و مستقیم و غیر مستقیم در این واقعه مشخص شود . سپس داده ها و اطلاعات حاصل از این کارشناسی ها ی جداگانه وارد حوضه ی کارشناسی های قضایی شده و در چارچوب آیین دادرسی وقوانین حقوقی نتیجه گیری و اعلام رأی خواهد شد و در نهایت این رأی به اجرا گذاشته می شود . اما فلسفه و کارکرد این بدیهیات حقوقی تنها بازدارندگی از جرم و تخلف و باز گردانی حقوق ضایع شده است ( عدالت ) . که البته در مواردی که سلامتی و جان انسانی از دست می رود بازگردانی آن دیگر ممکن نیست و آب رفته به جوی باز نمی گردد. یا به بیان کلی تراین روند تنها پیگیری قضایی ناگواری هاست . اینک سئوالی که منظور است و تا کنون بی جواب مانده و اکنون باید مسئولین خرد و کلان امور درمانی به مردم ما پاسخ دهند این است که آیا ما همچنان باید شاهد روند تعقیب و پی گیری ها و دادرسی های قضای پس از حوادث باشیم و از روند پیشگیریهای و پیشبینی ها و مدیریت های پیش از حوادث غافل بمانیم ؟ آیا تامین و تجهیز و تنظیم مراکز درمانی ، همان پیشگیری از وقوع حوادث ناگوار و پاسخگویی به نیاز های مردم نیست؟ و اگربپذیریم و بپذیرید که این نارسایی های اداری و ساختاری و مالی در این حوادث ناگوار نقش داشته است آیا مسئولین امر باز هم باید به همین سیاقت ادامه دهند تا حوادث شوم دیگری اتفاق افتد و کار را به قضا و قدر بسپارند ؟ من آنچه شرط بلاغ است می گویم خواه پند گیرخواه ملال . اولین قدم چاره این است که با انجام یک بررسی و کارشناسی منتقدانه در طول و عرض مدیریت منطقه ای و فرامنطقه ای سهم هر کس یا هر بخش در این ناگواری ها مشخص شود تا مردم نیز بدانند که نیش مرگ از کدام سوراخ نامرئی پی در پی زهر بی درمان بر جانشان می ریزد . به شرطی که این بررسی در پشت درهای بسته نسخه پیچی نشود چرا که آسیب شناسی های اجتماعی در غیاب آسیب دیده ها و دردآشنایان اجتماعی ره به جایی نخواهد برد و همان خواهد شد که همواره می بینیم . البته در راستای این نیجه گیری ها دعوت مدیر شبکه بهداشت منطقه دکتر گورزی از رومه نگاران و رسانه ها و تشکیل یک نشست خبری تحلیلی دررابطه با معضلات درمانی منطقه را تا این لحظه به فال نیک گرفته ایم . نشستی که حاصل آن تصمیم به استمرار این گفتگو ها بوده و قرار بر این گذاشته شد که جلساتی اینگونه باز و منتقدانه در دو سطح درون منطقه ای و برون منطقه ای تداوم یابد . اگر چه منطقه محروم و گسترده و پرجمعیت ما بی نیاز از هیچ نشیت و گفتگو و بررسی مستحق فوری ترین نیاز های درمانی و بخصوص یک بیمارستانی مجهز و فعال بوده و آنکه از این نیازحیاتی منطقه شکی و درنگی دارد یا باید به انصافش شک کرد و یا بی خبرند ازشمار بیمارانی که روزها و ماهها آواره و بی سرپناه در شهر اهواز و بیمارستان های آن در صف دکتر ، دارو ، آزمایشگاه ، سیتی اسکن و سنوگرافی ، التماس جلوی صندوقی های دریافت ، ملاقات های دسته جمعی از بیمار و خلاصه پس از صد جور پرسه و تلواسه با جیبی خالی به شهرستان پرآوازه ی خود بر می گردند . تازه اینها بخت و دخل به یاریشان آمده . اما بیماران بسیاری بخت یارشان نبوده و دخل بارشان نیست دندان به جگر فشرده و درد به دل می کشند و به دعانویسی پناه می آورند و پناه بر خدای خود روز را شب می کند تا پیمانه عمرشان کی پر شود .

 تو اگر آگه از این درد منی خوابی چرا      اگر از حال خرابم خبرت نیست چه بدا

ناله های من اگر خوابی زچشمی نبرد    گفته  در  صد من کاغذ  ره بجایی  نبرد

        چاپ شده در هفته نامه ی ندای جنوب بهمن ماه ۱۳۹۰


             قریب به ششصد نفر از کارگرانی که برای  شرکت اکتشافات نفت در لالی و حومه ی آن کار می کردند مدت هفت ماه است که حقوق خود را دریافت نکرده اند و در حالی که از تنگدستی و سرگردانی خود رنج می برند به ناگهان با بسته شدن دروازه شرکت و تعطیلی آن مواجهه  شده و اکنون دیگراز شنیدن همان وعده های امروز و فردا هم محروم مانده اند  . تعدادی از این گارگران به فرمانداری های لالی و مسجد سلیمان مراجعه و خواهان اقدام این مسئولین شده اند. از قرار معلوم حتی تماس مسئولین منطقه با مسئولین شرکت نامبرده در تهران هم به سادگی ممکن نیست . این گارگران برای رساندن صدای خود به همه ی مسئولین منطقه و استان به دفتررومه نیز پناه آورده اند تا به قول خود تمام راههای قانونی را طی کرده باشند و همگان را از درد خود و خانواده های درانتظارآنان آگاه کنند . حقیقتاً درد دل این کارگران برای همگان هم شنیدنی است . بعضی از آنها با چند جور وام  و قرضهای ریز و درشت ماشینی خریده اند و در این شرکت بصورت استیجاری مشغول به کار بوده اند اما اکنون علاوه بر نداشتن خرج زندگی خانواده ی خود حتی از پرداخت اقساط آن بدهی ها هم عقب مانده اند . یکی ازاین گارگران می گوید با وجود اینکه قلب خود را عمل کرده اما برای درآمد خانواده ی خود مجبور به کار در این شرکت شده و اکنون همسرش از بیماری رنج می کشد و نیاز شدید به عمل دارد اما آهی در بساط ندارد تا او را درمان کند . لازم به گفتن است که این شرکت در اثر عملیات انفجاری غیر اصولی خود باعث صدماتی جدی به بعضی ساختمانهای مسی گردیده است که حتی نوساز و با استاندارد بوداند و این صدمات مورد تایید کارشناس رسمی قرار گرفته و هم اکنون در مراجع قضایی در دست رسیدگی میباشد .همین شرکت در بعضی محلات موجب تخریب زمینهای کشاورزی گردیده و متقبل پرداخت هزینه شده بود که پس از اتمام کار خود از این تقبل سرپیچی نمود . با چنین عملکردی از طرف این شرکت آیا اکنون این کارگران و حتی بسیاری از اهالی حق دارند بگویند : دلمان خوش بود شرکتی آمده و برایمان کار آفریده اما نمی دانستیم که سفره ی خانواده مان خالی می ماند اقساط بانکی مان روی هم انباشته می شود و در اثر انفجارهای غیر اصولی خانه هایمان ترک بر می دارد ؟ با شرح این احوال و این عملکرد مسئولین شرکت اکتشافات ، آیا انسان به یاد جویندگان طلا و برخور آنها با بومیان دردورانهای دور در بلاد بیگانه نمی افتد ؟  امیدواریم  کسانی یا مسئولینی باشند تا اصحاب این شرکت را متوجه پاسخگویی به اعمال و وظایف خود نمایند و حقوق کارگرانی را که مزد روزشان نان شبشان است به آنها باز گردانند و قریب ششصد خانواده را بیش ازاین در حسرت خود رها نکنند .   

چاپ شده در هفته نامه ی ندای جنوب در تاریخ ۱۱ / دی / ۱۳۹۰


انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا و تا حدی کمتر انتخابات ۲۰۱۶ این کشور، با نشانه های نوظهور از جمله تنش های بی سابقه ی ناشی از دوقطبی شدن این جامعه و مشارکت بی نظیر مردم آن ، همه را، حتی تحلیل گران اجتماعی و ی را غافلگیر و حتی شُکه کرده است! نکته ی غافل گیر کننده ی دیگر در این رابطه ، ناکارآمدی نظرسنجی های پیش از موعود انتخابات است که در دو دوره ی اخیر به نظر می رسد حکمت کلیشه ای خود را با این تحولات از دست داده است و ضریب خطایی بالا و غیر معمولی را نشان می دهند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کفسابی در کرج،سریع،ارزان09189043640